برگه:Parvindoxtaresāsān.pdf/۲۴

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

۲۴
پروین دختر ساسان

اندوهگین و گرفته است، یک کفن تیره روی همه را پوشانیده. دستهٔ کلاغان گرسنه روی آسمان پرواز میکنند، سرچشمه‌ها خشک شده، چمن‌زارها پژمرده، مرزوبوم جان میکند میرود بمیرد. (سکوت)

چهره‌پرداز – دوباره میگوید - بگوئید بدانم آیا امید پیروزی هست؟

پرویز – ناامید نیستم من با فرخان[۱] و چند تن دیگر به پاسبانی سفید دژ گماشته شده‌ایم... دور از شما نیستیم ولی میخواستم پیش از همه‌چیز بدانم آیا شما در همینجا خواهید ماند یا نه؟ گمان میرود در همین نزدیکی جنگ سختی دربگیرد بهتر آنست که بشهر دورتری بروید و از میان این داد و غوغاها و تازه‌های ناگواری که هردم میرسد دور بشوید هنوز هم نگذشته.

پروین – بکجا برویم؟ راه نیست پدرم ناخوش است.

پرویز – نه، نه، میگویم همین امشب راه بیفتید اگرچه خیلی گرفتارم ولیکن باز به کارهای شما رسیدگی خواهم کرد و خودم میمانم تا انجام جنگ چه بشود!

چهره‌پرداز سر را تکان داده – اکنون خیلی دیر است راه‌ها گرفتند هرگاه در همین نزدیکی جنگ درگرفت و ما پیروزمند شدیم که همینجا خواهیم ماند و اگر خدای‌نکرده سپاهیان ما شکست خورد خودت را زود بما برسان با هم بکشور بیگانه یا شهر دورتری خواهیم رفت.

پرویز دست دراز کرده دست چهره‌پرداز را فشار میدهد چشمش


  1. بقول مارکورات فرخان سردار ایرانیان در جنگ ری بوده.