برگه:Parvindoxtaresāsān.pdf/۲۲

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

۲۲
پروین دختر ساسان

پرویز سر خود را تکان میدهد.

پروین – آیا نمیشود با تازی‌ها آشتی کرد تا کی میتوانیم ایستادگی بکنیم؟ یک مشت مردمان این شهر چگونه میتوانند جلو آفت بنیان‌کن تازیان را بگیرند؟

پرویزبا لبخند تمسخرآمیز – آشتی بکنیم؟ ... شهر را پیشکش آنها بکنیم؟ آشتی... آنها هستی ما را به باد داده‌اند مگر نمیدانی در شهرهای دیگر چه میکنند؟ پیشنهاد خواهند کرد کیش آنان را پیروی کرده آتشکده‌ها را بدست خودمان ویران بکنیم آئین آشوئی را از بیخ‌وبن براندازیم زبان خودمان را از دست بدهیم... راست است که ما یک مشت مردم بیشتر نیستیم ولی سرنوشت ما و چشم امید نیاکان و آیندگان ما بآن دوخته روان گذشتگان بما نفرین خواهد کرد. اکنون مردانه میجنگیم اگر پیش بردیم چه بهتر وگرنه بروز دیگران خواهیم افتاد... از جلو دشمن بگریزیم؟ هرگز، این ننگ را بکجا پنهان بکنیم؟ تا انجامین چکهٔ خون خودمان را در راه آزادی خواهیم ریخت. زمین نیاکان را به اهریمنان واگذار بکنیم؟ هرگز اگر سرنوشت ما این است که کشته بشویم جلو آن سر فرود می‌آوریم اکنون ستاره بخت ما زیر ابرهای تیره‌وتار پنهان است.

چهره‌پرداز – نه نژاد ایرانی نمیمیرد ما همانی هستیم که سالیان دراز زیر تاخت‌وتاز یونانیان و اشکانیان بودیم در انجامش سر بلند کردیم زبان رفتار و روش آنان با ما جور نیامد چه برسد باین تازی‌های درنده لخت پاپتی که هیچ از