چکاچاک شمشیر و ناله زخمیها آواز دیگری بگوشم نرسیده.
پرویز به چهرهپرداز – ببخشید ازبسکه گرفتارم. آمدهام خدانگهداری بگویم. همین امروزوفردا با لشکر تازیان دست بگریبان میشویم نمیدانم کی آزاد خواهیم شد. تاکنون ایستادگی کردهایم. من همهاش دلواپسی شما را دارم. بارها بشما گفتم که از این شهر بگریزید این تازههای ناگواری که هردم میرسد برای ناخوشی شما و دخترتان خوب نیست هنوز هم دیر نشده من میتوانم راه گریز را آماده بکنم.
چهرهپرداز به پروین – برو یک چیزی برای مهمان بیاور.
دختر برخاسته از در دست راست بیرون میرود.
۳
چهرهپرداز – سر خود را نزدیک پرویز برده – مگر خدای نخواسته تازه بدی دارید؟ پیشآمد ناگواری رخ داده؟
پرویز – دیروز کنکاشگر[۱] ما میگفت لشکر بیشماری بتازگی آهنگ راغا را کرده امروز یا فردا میرسد اگر به سپاهیان ما تا فردا کمک و توشه نرسد کارمان زار است مردم همه از گرسنگی میمیرند.
چهرهپرداز – دیگر چه میگفت؟ من شنیدم در شهرهای دیگر به تازیان شوریدهاند همه جاها شلوغ کردهاند.
پرویز – شورشیان را دستگیر و سرکوب کردهاند یکی
- ↑ جاسوس