کشیدهام از زیبائی تو دارم... (سرفه) اکنون هنگام پیری و رنجوریم رسیده. این پردهای که از روی تو میکشم انجامین کار من خواهد بود چون میدانم که نامزدت پرویز دیر یا زود تو را بزنی میبرد آنگاه چهرهٔ دلنواز تو از من دلداری خواهد کرد... خودت را آماده بکن دو روز دیگر بیشتر کار ندارد، پرده به انجام میرسد. بیچاره مادرت ترا چه دوست داشت هنوز یادم است هر روز آنجا نزدیک آبشار در آن میدانگاهی با تو بازی میکرد.
پروین – همیشه بچگی مرا یادآوری میکنی. امروز دیگر بچه نیستم، کاش بچه مانده بودم و این روزها را نمیدیدم.
چهرهپرداز – برو چنگ را بیاور میروم دستبکار بشوم، اکنون بهتر از این سرگرمی نداریم.
دختر از در دست راست میرود بیرون، پیرمرد رفته روی چهارپایه جلو میز مینشیند از کشو میز یک لوله کاغذ، دو پیاله کوچک و چند تکه رنگ خشک بیرون میآورد، دستمال چر کی که رویش لکههای رنگ است جلو خودش میاندازد دختر میاید چنگ بزرگ و زیبائی در دست دارد آنرا بزمین گذاشته نیمرخ مینشیند جلو پدرش پشت به باغ.
پروین – میدانی سگمان ناخوش شده؟
چهرهپرداز – راشنو را میگوئی؟ دیشب شنیدم همهاش زوزه میکشید امروز هم نیامد پیش ما. بهرام که آمد میگوئی ستور پزشک را بیاورد این سگ بهترین دوست وفادار من است.
دست برده یک تکه رنگ طلائی برداشته روی سنگ مرمر