برگه:Parvindoxtaresāsān.pdf/۱۴۷

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

۱۴۹
هوسباز

ابرها متفرق و قرص ماه رنگ‌پریده‌ای مثل چشم ماهی مرده که در دریا بنظر میرسد روشنائی خفیفی بر شب بمبئی افکنده بود و سراسر آسمان مثل اینکه ترشح شیری‌رنگی بآن شده باشد یکپارچه نورانی بود. اتوبوسها و تاکسیها در اثر مالش قطعات آهن آنها بیکدیگر سروصدای سرسام‌آوری بپا کرده بودند. من از کوچه‌ای میگذشتم که بگردشگاهی منتهی میشود که مملو از ردنگت‌پوشانی است که عمامه‌های بزرگ رنگین بر سر دارند. عموم زنان ملبس بساریهای رنگارنگ بودند که بنظر میرسید بر سر زمین میخزند. در این ازدحام خلق و در هم لولیدن افراد مربوطه بطبقات مختلفه در صور متنوعه اعم از بومی و خارجی و هند و چنین بنظر میآمد که در مجلس بال‌کستومه‌ای در گردشم.

در مراجعت از آپولوبوندر و عبور از شسهٔ مخصوص بندر دیدم فلیسیا روی پلکان مدخل بندر نشسته با دست‌های بهم‌پیچیده مانند راهبه‌ای در حال عبادت محو تماشای تشعشع نور ماه در روی امواج دریاست. پریدگی رنگ چهره و لرزش لبانش حاکی از اضطراب درونی شدید وی بود و چنان مستغرق بحر تفکرات خود بود که ابداً توجهی بعابرین نداشت.

در مراجعت بخانه گرما طاقت‌فرسا شده بود. پنکه را بکار انداختم و بمنظور خفتن دراز کشیدم ولی صدای سرفهٔ خشک پیرمرد پاره‌دوز نگذاشت دیده بر هم نهم.

شب بعد فلیسیا سر میز شام نبود. از اطاق غذاخوری که خارج شدم یکراست بجانب آسانسور رفتم و روی تکمهٔ خبر