برگه:Parvindoxtaresāsān.pdf/۱۳۱

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

۱۳۳
سامپینگه

خودکشی افتاد. در این لحظه تمام همش مصروف این بود که هرچه سهل‌تر چشم از جهان بپوشد و برای تهییج خود گیسوان خود را نوازش میداد. تا امروز با تسلیم و رضا زندگی میکرد ولی در بن‌بستی گرفتار آمده که زندگانی برای او غیرقابل تحمل شده بود.

نخست بآب عمیق و سبزرنگ دریاچه خیره شد دفعةً توجهش به گل پادما (نیلوفر سفید هندی بسیار درشت) معطوف گردید که گلبرگ‌های فوق‌العاده پهنی داشت. و این نام مادرش بود ضمناً دواری از هوای ملایم و رایحهٔ مطبوع گلهائی که او را احاطه کرده بود و او با ولع تمام عطر آنها را بیاد زمین سحرآمیز گلمرگ می‌بلعید بر او عارض گردید.

ناگهان در اثر تغییر حالت بی‌سابقه‌ای چنین بمخیله‌اش خطور کرد که یادگار زندگانی گذشته‌ای را که متعلق بخود او و در میان این مردم اثیری داشته در نظرش مجسم است فکرش که در تنهائی تحریک و تیزبین شده بود متدرجاً تقویت میشد. شاید این نشاط غیرقابل ادراکی باشد که فقط بکسانی عارض میشود که حس میکنند بعالم دیگری خوانده شده‌اند و شوق مخصوصی در خود احساس میکنند که بزودی وظیفهٔ خطیر خود را گرچه مواجه شدن با مرگ باشد انجام خواهند داد.

او چون سابقاً در این دره زندگانی میکرد آنرا بخوبی میشناخت. ناگهان وجد غیرقابل وصفی باو روی نمود. چون میخواست یکباره خود را از رنج وجود خلاصی بخشد. در این