برگه:Parvindoxtaresāsān.pdf/۱۳۲

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

۱۳۴
سامپینگه

لحظه بچیزی که فکر نمی‌کرد خودکشی بود بلکه میخواست زودتر باین مرحلهٔ درخشان مخیلات و تمایلات خود واصل شود و آرامشی در درون خود احساس نمود. مجدداً صور در نظرش بجلوه درآمدند و ذات لایزال از میان مقربین درگاه با لبخند جذابی او را بنرمی میگفت: «ای سامپینگهٔ دلربا بیا پیش ما ما ترا حمایت میکنیم چون تو از این دنیا نیستی مقدمت بر ما گرامی خواهد بود.»

سامپینگه بهترین لباس ساری خود را در بر کرده بود و در بغل دو روپیه و چند آنا پول داشت و با این پول میتوانست خود را بدهکدهٔ مسقط‌الرأس خود برساند و بجانب درهٔ ممنوع برود و در میان موجودات اثیری آن زندگی کند و از عطر گلهای آن سرزمین سرمست شود و بکابوس درونی خود بدین وضع خاتمه دهد.

در حوالی ساعت پنج صبح که باران باریده و بوی مطبوع خاک نمناک در هوا متصاعد بود.

سامپینگه در لباس ساری چسب بدنش چون دوشیزهٔ پرهیزکاری سرخوش و سرمست بود.

گلمرگ بالوان مختلفهٔ متمایز در روی زمینه خاکستری‌رنگی که مختصر نوری بآن تابیده باشد تا چشم‌انداز دوردستی که از درخت‌های گل‌مهور پوشیده شده گلهای قرمزرنگی آنرا محدود کرده باشد ممتد میشد.

همینکه آفتاب برآمد و زمین را بنور خیره‌کننده خود روشن ساخت سایهٔ سامپینگه نیز معدوم شده بود.

پایان