پرش به محتوا

برگه:Osyan by Forough Farokhzad.pdf/۵

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

من به دنیا آمدم تا در جهان تو
حاصل پیوند سوزان دو تن باشم
پیش از آن کی آشنا بودیم ما با هم؟
من به دنیا آمدم بی آن که «من» باشم

روزها رفتند و در چشم سیاهی ریخت
ظلمت شبهای کور دیرپای تو
روزها رفتند و آن آوای لالایی
مرد و پر شد گوشهایم از صدای تو

«کودکی» همچون پرستوهای رنگین‌بال
رو به‌سوی آسمانهای دگر پر زد
نطفهٔ اندیشه در مغزم به‌خود جنبید
میهمانی بی‌خبر انگشت بر در زد

می‌دویدم در بیابانهای وهم‌انگیز
می‌نشستم در کنار چشمه‌ها سرمست
می‌شکستم شاخه‌های راز را، اما
از تن این بوته هر دم شاخه‌ای می‌رست

راه من تا دوردست دشتها می‌رفت
من شناور در شط اندیشه‌های خویش
می‌خزیدم در دل امواج سرگردان
می‌گسستم بند ظلمت را ز پای خویش

عاقبت روزی ز خود آرام پرسیدم
چیستم من؟ از کجا آغاز می‌یابم؟
گر سرا پا نور گرم زندگی هستم
از کدامین آسمان راز می‌تابم؟