از چه میاندیشم اینسان روز و شب خاموش؟
دانهٔ اندیشه را در من که افشاندهست
چنگ در دست من و من چنگی مغرور
یا به دامانم کسی این چنگ بنشاندهست؟
گر نبودم یا به دنیای دگر بودم
باز آیا قدرت اندیشهام میبود؟
باز آیا میتوانستم که ره یابم
در معماهای این دنیای رازآلود؟
ترسترسان در پی آن پاسخ مرموز
سرنهادم در رهی تاریک و پیچاپیچ
سایه افکندی بر آن «پایان» و دانستم
پای تا سر هیچ هستم، هیچ هستم، هیچ
سایه افکندی بر آن «پایان» و در دستت
ریسمانی بود و آنسویش به گردنها
میکشیدی خلق را در کورهراه عمر
چشمهاشان خیره در تصویر آن دنیا
می کشیدی خلق را در راه و میخواندی:
آتش دوزخ نصیب کفرگویان باد
هر که شیطان را بهجایم بر گزیند، او
آتش دوزخ به جانش سخت سوزان باد
□
خویش را آینهای دیدم تهی از خویش
هر زمان نقشی در آن افتد بهدست تو
گاه نقش قدرتت، گه نقش بیدادت
گاه نقش دیدگان خودپرست تو
برگه:Osyan by Forough Farokhzad.pdf/۶
این برگ همسنجی شدهاست.