جستجویی بیسرانجام و تلاشی گنگ
جادهای ظلمانی و پایی به ره خسته
نه نشان آتشی بر قلههای طور
نه جوابی از ورای این در بسته
□
آه، آیا نالهام ره میبرد در تو؟
تا زنی بر سنگ جام خودپرستی را
یک زمان با من نشینی، با من خاکی
از لب شعرم بنوشی درد هستی را
سالها در خویش افسردم، ولی امروز
شعلهسان سر میکشم تا خرمنت سوزم
یا خمش سازی خروش بیشکیبم را
یا تو را من شیوهای دیگر بیاموزم
دانم از درگاه خود میرانیام، اما
تا من اینجا بنده، تو آنجا، خدا باشی
سرگذشت تیرهٔ من، سرگذشتی نیست
کز سر آغاز و سرانجامش جدا باشی
□
چیستم من؟ زادهٔ یک شام لذتباز
ناشناسی پیش میراند در این راهم
روزگاری پیکری بر پیکری پیچید
من به دنیا آمدم، بیآنکه خود خواهم
کی رهایم کردهای، تا با دو چشم باز
برگزینم قالبی خود از برای خویش؟
تا دهم بر هر که خواهم نام مادر را
خود به آزادی نهم در راه پای خویش
برگه:Osyan by Forough Farokhzad.pdf/۴
ظاهر
این برگ همسنجی شدهاست.