پرش به محتوا

برگه:One Thousand and One Nights.pdf/۹۶

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

-۹۲-

پیروی هوی و هوس کند حق را ضایع گذارد و هر کس اطاعت سخن چینان کند دوستان را ضایع کند و هر کس ترا خواب گمان کند با او خوبی کن و هر که دشمنی از حد بگذراند گناهکار است و هر کس که از ستمگری نترسد از شمشیر ایمن ننشیند چون قصه بدینجا رسید بامداد شد و شهر زاد لب از داستان فرو بست

چون شب هفتاد و نهم بر آمد

گفت ای ملک جوان بخت پس کنیزک گفت ای ملک شمه ای از آداب قضاة من با تو بگویم بدانکه قاضیان شهر مردم را باید بیک رتبت بدارند و یکسان شمارند تا اینکه قوی طمع در جور ضعیفان نکند و ضعیفان از عدل مایوس نشوند و نیز قاضی باید که از مدعی گواه بخواهد و بمنکر سوگند دهد و صلح را در میان مسلمانان جایز داند مگر صلحی که حلال را حرام و حرام را حلال کند و اگر دانستن چیزی بقاضی دشوار شود باید رجوع کند و بداند و بسوی حق بازگردد زیرا که حق فرض است و میل بحق بهتر است از ایستادگی در باطل پس قاضی باید خصمها را با یکدیگر برابر داند و گواه از مدعی بخواهد اگر گواه حاضر شود بمقتضای سخن گواه حکم کند اگر گواه نداشته باشد مدعی علیه را سوگند دهد و گواهی عدول مسلمین را قبول کند زیرا که حکم خدا اینست که حکم بظاهر کند که باطن را جز خدا کس نداند و قاضی را واجب است که در شدت اندوه و در غایت گرسنگی حکم نکند و از حکم کردن جز خدا منظوری نداشته باشد زیرا که اگر نیت را خالص کند و میانه خود را با خدا نیکو کند خدا نیز میانه مردم را با او نیکو گرداند و زهری گفته است که سه چیز است که اگر در قاضی یافت شود از قضاوت معزول گردد یکی آنست که لئیمان را گرامی بدارد و بخواهد که او را مدحت گویند و معزول را ناخوش شمارد روایت است که عمر بن عبدالعزیز شخصی را از قضاوت معزول کرد قاضی گفت چرا معزولم کردی عمر گفت شنیدم که زیاده از اندازۀ خویش سخن میگوئی پس کنیزک نخستین خاموش شد و کنیز دویمین پیش آمد چون قصه بدینجا رسید بامداد شد و شهرزاد لب از داستان فروبست

چون شب هشتادم برآمد


گفت ای ملک جوان بخت وزیر دندان با ضوء المکان گفت که کنیز دویم پیش آمده در پیش ملک نعمان هفت بار زمین ببوسید پس از آن گفت که لقمان با پسرش گفت سه چیز است که شناخته نمیشود مگر در سه وقت نخست بردباری است که شناخته نمیشود مگر بهنگام خشم دوم دلیری است که شناخته نمیشود مگر در جنگ سیم دوست است که شناخته نمیشود مگر در وقت نیازمندی برو ، و گفته شده است که ستمکار زیان کار است اگر چه مردم او را مدحت گویند و ستم رسیدگان آسوده اند اگر چه مردم ایشان را مذمت کنند و خداوند عالم فرموده است و لا تحسبن الذین یفرحون بما آتوا و یحبون ان یحمدوا بمالم یفعلوا فلا تحسینهم بمفازة من العذاب ولهم عذاب الیم و پیغمبر علیه السلام گفته کارها با نیت است و بدان ای ملک که بهترین چیزها که در انسان است دل است هر گاه طمع اندر دل شخصی افزون شود از حرص بمیرد و اگر نا امیدی دل او را غلبه کند از افسوس و حسرت بمیرد و هر گاه خشم مرد سخت باشد رنجش بیشتر شود و هر گاه سعادت رضامندی یابد از ناخوشیها ایمن گردد و اگر بیم و ترس برو غالب باشد حزنش بسیار گردد و در مصیبتها ناله و جزع نماید و هر گاه مالی بدست آورد بآن مال از ذکر خدا مشغول شود اگر فاقه و تنگ دستی روی دهد به اندوه مشغول شود پس در هر حال از برای انسان چیزی بهتر از ستایش پروردگار و مشغول شدن بکاری که تحصیل معاش و اصلاح معاد شود نیست از عالمی پرسیدند که شریر ترین مردم کیست بپاسخ گفت آنکس که شهوت او بر مروتش غالب آید و در کارهای بزرگ همتش قاصر شود پس از آن گفت ،اما اخبار زهد بدینگونه است که هشام بن بشر میگوید از عمر بن عبید پرسیدم که حقیقت زهد چیست جواب داد که زهد را پیغمبر صلی الله علیه و آله بیان کرده که زاهد آنکس است که گور را فراموش نکند و فانی را بر باقی نگزیند و فردا را از عمر خویش نشمارد و خویشتن را از مردگان حساب کند و گفته اند که ابوذر میگفت که فقر در نزد من بهتر از غناست و بیماری بهتر از صحت است بعضی از شنوندگان این سخن گفتند که خدا بیامرزد ابوذر را بهتر اینست که شخص بهر حالتی که خدا خواسته است خوشنود باشد و بعضی از ثقاه گفته اند با ابن ابی اوفی نماز صبح بجا آوردیم سورة یا ایها المدثر همیخواند چون بآیه فاذا نقر فی الناقور رسید مرده بیفتاد و روایت کرده اند که ثابت بنانی چندان گریست که نابینا شد مردی بیاوردند که معالجه اش کند آن مرد گفت معالجه بشرطی کنم که دیگر گریه نکنی ثابت گفت که اگر چشمان من گریه نکنند چه خوبی دارند و بچه کار آیند مردی به محمد بن عبد الله صلی الله علیه و آله گفت پندم ده چون قصه بدینجا رسید بامداد شد و شهرزاد لب از داستان فروبست :

چون شب هشتاد و یکم برآمد

گفت ای ملک جوانبخت شخصی از رسول خدا خواهش پند دادن کرد پیغمبر (ع) فرمود پند من اینست که در دنیا مالک و زاهد باش و در آخرت مملوک و طامع شو آن مرد گفت این چگونه میشود پیغمبر گفت هر کس که در دنیازهد بورزد بدنیا و آخرت مالک شود غوث بن عبدالله گفت که در بنی اسرائیل دو برادر بودند یکی بآن دیگری گفت چکار کرده ای که از آن ترسان هستی گفت روزی از مرغ فروش مرغی خریده بخانه آوردم و بمیان مرغانی که ازو نخریده بودم بینداختم تو بازگو که چکار کرده ای که باعث بیم و ترس باشد گفت من هر وقت که بنماز برخیزم میترسم که عمل از برای پاداش کرده باشم پدر ایشان مقالت ایشان را بشنید و گفت خداوندا اگر راست میگویند تو ایشان را بمیران و بسوی خود ببر و عبدالله بن جبیر گفته است که خدمت فضاله رسیدم و تمنی پند و وعظ ازو کردم گفت دو خصلت یادگیر یکی آنکه بخدا شریک مپسند و دیگری آنکه هیچ یک از بندگان خدا را میازار که شاعر گفته

مها زور مندی مکن بر کهان

که بریک نمط می نماند جهان

سر پنجۀ ناتوان بر مپیچ

که گر دست یابد بر آلی بهیچ

چون کنیز دومین سخن بانجام رسانید پست تر نشست و کنیز سیم پیش آمد و گفت زهد را بابی است وسیع ولی من شمه ای از آن چیزها که از صلحای گذشتگان شنیده ام همیگویم و آن اینست که یکی از عرفا گفته است که من از مرک