پرش به محتوا

برگه:One Thousand and One Nights.pdf/۹۵

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

-۹۱-

که حاجب امیر دمشق است و خراج و هدایا از بهر ملک نعمان میبرد وزیر دندان چون نام ملک نعمان شنید گریان شد و گفت ملک نعمان را به زهر کشتند و پس از کشته شدن او در میان مردم اختلاف پدید آمد که مملکت را به که سپارند و پادشاهی از آن که باشد و خلافشان بجدال انجامید قضاة اربعه از جنک منعشان کردند پس از آن اتفاق کردند که نکنند جز آنچه قضاة اربعه رأی دهند پس متفق شدند که بفرستند نزد ملک شرکان و او را بسلطنت بخوانند ولی جمعی سلطنت پسر دوم او ضوء المکان را میخواستند که با خواهرش نزهت الزمان سفر کرده ولی چون کسی را چند سال است از ایشان خبر نیست ناچار ما را بسوی شرکان فرستادند چون حاجب دانست که زوجه اش سخن بصدق گفته پس از مرک سلطان بسی غمگین شد و لکن بوجود ضوء المکان بسیار شاد شد چه او در بغداد بجای پدرش بسلطنت مینشست چون قصه بدینجا رسید بامداد شد و شهرزاد لب از داستان فرو بست

چون شب هفتاد و هفتم بر آمد

گفت ای ملک جوان بخت چون حاجب آگاه شد که ضوء المکان بجای پدرش بسلطنت می نشیند پس حاجب به وزیر دندان گفت قصه عجیبی است و بدان ای وزیر که خدایتعالی راحتی شما را خواسته و چنان شده است که آرزو داشتید چونکه خداوند ضوء المکان را بشما بر گردانیده و او و خواهرش نزهت الزمان بهمراهی من بخدمت پدر میشتافتند چون وزیر دندان این بشنید بسی شاد شد و بحاجب گفت ما را از حکایتشان بیاگاهان و سبب غیبت طولانیشان را بیان نما پس حاجب حال نزهت الزمان بیان کرد تا جایی که او را بزنی گرفته بود و همچنین از قصه ضوء المکان تا جایی که میدانست بگفت پس چون حاجب گفتار را بپایان رسانید وزیر دندان شخصی فرستاد امرا و وزرا واکابر را بخواند و به ایشان اطلاع داد آنچه را که اتفاق افتاده بود پس همگی شگفت ماندند و برخاسته نزد حاجب آمدند و در پیش او زمین ببوسیدند حاجب باوزیر دندان نشسته بودند سایر بزرگان دولت را بنشاندند و در سلطنت ضوء المکان مشورت کردند همگی را اشارت بدین شد حاجب روی بوزیر دندان کرده گفت من همیخواهم که پیش از شما نزد ضوء المکان رفته او را از آمدن شما بیاگاهانم و با او بگویم که شما او را بسلطنت اختیار کردید وزیر دندان تدبیر حاجب بپسندید حاجب برخاست و وزیر دندان و سایر وزرا و امرا بتعظیم او برخاستند و هر یک جدا جدا بحاجب ثنا میگفتند و ستایش همیکردند که حاجب نزد ضوء المکان خدمتگذاری ایشان ظاهر سازد وزیر دندان خادمان خود را امر کرد که پیش رفته در یک منزلی بغداد خیمه ها برپا کنند پس حاجب نزد ضوء المکان و نزهت الزمان بیامد و ایشان را آگاه کرد آنگاه سوار شدند و وزیر دندان و لشگریان نیز سوار گشتند و همیرفتند تا به یک منزلی شهر بغداد رسیدند در آنجا فرود آمدند وزیر دندان اجازت خواسته نزد ضوء المکان و نزهت الزمان رفت و ایشان را از مرگ پدر آگاه کرد و بشارت نیز بداد که مردم ضوء المکان را بسلطنت بگزیدند ایشان بمرک پدر گریان شدند و سبب مرک باز پرسیدند وزیر دندان گفت ای ملک بدان که ملک نعمان چون از نخجیر گاه باز گشت و شما را بر جا نیافت دانست که بزیارت بیت الله رفته اید در خشم شد و تنگدل گشت تا شش ماه جستجوی میکرد اثری از شما پدید نشد چون از غیبت شما یکسال در گذشت عجوزی سفید موی که آثار زهد و صلاح درو پدید بود بیامد و پنج دختر باکره خورشید مثال با خود همراه بیاورد و آن دختران با غایت نکوئی و جمال حکیم و ادیب و تاریخ دان بودند آن پیره زن در پیش ملک حاضر شده آستانه ملک را ببوسید ملک چون آثار زهد درو مشاهده کرد او را نزدیک خود خواند عجوز گفت ای ملک پنج کنیز با خود آورده ام که هیچ سلطانی چنان کنیزها ندارد که خداوندان حسن و خرد و ادب و هنر و علم و معرفت هستند ملک بفرمود کنیز کان را حاضر آوردند از دیدن جمال ایشان شادمان گشت و گفت هر یک از شما چیزی را که آموخته اید بازگوئید چون قصه بدینجا رسید با مداد شد و شهرزاد لب از داستان فروبست

چون شب هفتاد و هشتم برآمد

گفت ای ملک جوان بخت ملک نعمان با کنیز کان گفت هر یک از شما چیزی از معلومات خود بیان سازید یکی از آن پنج کنیز پیش آمده زمین بوسه داد و گفت ای ملک بدانکه خداوند ادب را سزاوار اینست که فرایض بجا آورد و از گناهان دوری کند و بنیان ادب اول اخلاق نیکوست و بدانکه بزرگترین اسباب معیشت زندگیست و زندگی از برای ستایش پروردگار است پس سزاوار اینست که با مردم با خلق نکو رفتار کنی و ازین طریقه تجاوز جایز ندانی که بزرگ مردمان بیش از دیگران تدبیر را نیازمند است و ملوک را به تدبیر حاجت پیش از رعیت است و ای ملک بدانکه باید جان و مال در راه خدا صرف کنی و بدانکه دشمن تو آشکارا با تو دشمنی کند و تو نیز حذر کنی و اما علامت دوست بجز اخلاق نیکو چیزی نیست پس او را نخست آزمایش کن و آنگاه او را بدوستی برگزین اگر دوست تو از برادران آخر تست باید پاس ظاهر شریعت کند و معرفت بباطن شریعت نیز داشته باشد و اگر از برادران دنیاست باید آزاده و راستگو باشد نه نادان و بد خواه و دروغگو زیرا که دروغگو دوستی را نشاید صدیق از صداقت است دوست را راستی از دل خالص باید کسی که دروغ بزبان آورد دوستی را نشاید و ای ملک بدانکه پیروی شرع نکو خصلتی است هر کس بدین خصلت باشد تو او را دوست بدار هر چند ازو کاری پدید شود که ترا نا خوش آید زیرا که دوست مانند زن نیست که طلاقش دهی و دگر بار باو باز گشت کنی بلکه دل شیشه را ماند چون بشکند پیوند نگیرد چنانکه شاعر گفته :

بد کسی دان که دوست کم دارد

زو بتر چون گرفت بگذارد

گرچه صد بار باز گردد یار

سوی او باز گرد چون طومار

پس از آن کنیز در آخر سخنانش بسوی ما اشارت کرده گفت خدا وندان خرد گفته اند که بهترین برادران آنست که در بند گفتن اصرار کند و بهترین عملها آنکه عاقبت آن نیکو باشد و بهترین ثناها آنست که در زبان مردم باشد گفته اند که بنده را سزاوار آنست که از شکر گذاری خداوند خود غفلت نکند و پیوسته دو نعمت خدا را شکر گذارد یکی عافیت و دیگری عقل و گفته اند هر که محنتهای کوچک را بزرک شمارد به محنتهای بزرگ دچار شود و هرکس