پرش به محتوا

برگه:One Thousand and One Nights.pdf/۴۹۸

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
–۴۹۴–

دلیله بخانه درآمد چون قصه بدینجا رسید بامداد شد و شهرزاد لب از داستان فرو بست

چون شب هفتصد و چهار دهم در آمد

گفت ای ملک جوانبخت نقیب چون در بگشود دلیله بخانه در آمد حسن شومان باو گفت ای عجوزک پلید از بهر چه بدینمکان آمدی دلیله گفت ایسرهنگ گردن من و اینک تیغ شما ولکن بازگو که کدام یک از شما با من این حیلت باخته احمد دنف گفت او سر زیر دستان منست دلیله به احمد گفت ترا بخدا سوگند میدهم تو باو بگو کبوتران نامه بر بیاورد و با من احسان کند حسن شومان گفت ای علی خدا ترا پاداش نیکو دهد کبوتران از بهرچه ذبح کردی علی زیبق گفت من ندانستم که آنها کبوتران نامه هستند آنگاه به احمد گفت ای نقیب از گوشت کبوتران از برای دلیله نمونه بیاور نقیب پاره ای از گوشت کبوترانی که خود طبخ کرده بود بدلیله داده دلیله گوشت بر دهان نهاده بجائید و گفت این گوشت کبوتران نامه بر نیست که من آنها را از حبة المسک دانه همیدادم حسن شومان بدلیله گفت اگر قصد تو اینست که کبوتران نامه بر بگیری حاجت علی مصری بر آور دلیله گفت حاجت او چیست حسن گفت دختر خویشتن بدو تزویج کن دلیله گفت من باید با دختر مشورت کنم آنگاه حسن شومان بعلی مصری گفت کبوتران بدو باز پس ده علی مصری کبوتران بداد دلیله کبوتران گرفته فرحناک شد حسن باو گفت بزودی جواب از بهر ما بفرست دلیله گفت اگر مقصود علی مصری اینست که زینب را تزویج کند این حیلت که باخته حیلتی نیست عیاری آنست که زینب را از خالوی او زریق خواستگاری کند که زریق وکیل اوست چون ایشان اینسخن را از دلیله بشنیدند باو گفتند ای روسبی اینسخنان چیست مگر همی خواهی که برادر ما علی مصری را بکشتن دهی پس از آن دلیله از نزد ایشان بدر آمده بکاروانسرا رفت و بدختر خود گفت علی مصری ترا از من خواستگاری کرد زینب فرحناک شد که به سبب پاکدامنی علی مصری برو مایل گشته بود پس زینب ماجری باز پرسید دلیله آنچه روی داده بود حکایت کرد و گفت با او شرط کردم که ترا از خالوی تو زریق خواستگاری کند و قصدم این بود که او را در ورطهٔ هلاکت اندازم و اما علی مصری روی بیاران خود کرده به ایشان گفت زریق کیست و کار او چیست گفتند زریق رئیس جوانان عراق است و او میتواند که نقب برکوه زند و ستاره از آسمان بزیر آورد و سرمه از چشم بیرون برد و او در عیاری مانند ندارد ولکن اکنون از این کار توبه کرده دکان ماهی فروشی گشوده و از آنکار دو هزار دینار جمع آورده و آنها را در همیانی کرده و بند ابریشمین بر آن همیان بسته و رنگهای مسین از آن بند آویخته و آن بند را بدرون دکان بمیخی فرو بسته است هر وقت دکان بگشاید آن همیان از پیش دکان بیاویزد و ندا در دهد که ای عیاران مصر و ایجوانان عراق و ای دلیران عجم در کجا هستید که زریق سماک همیانی از پیش دکان آویخته هر کس که دعوی عیاری دارد این همیان را بحبلت ببرد که آن زرها برو حلال کنیم پس عیاران و جوانان بطمع آنزرها رفته همی خواهند که او را غافل کرده همیان بگیرند زریق رغیف مسین در پیش دارد و بآتش افروختن و ماهی بریان کردن نشسته است چون خداوند طمع خواهند که او را غافل کرده همیان بگیرند زریق رغیف مسین بروی بزند و او را بکشد ای علی اگر تو بزریق متعرض شوی در هلاک خویشتن شتاب خواهی کرد تو از مخاصمت زریق بگذر که ترا بتزویج زینب حاجتی نیست علی گفت ای یاران اینسخن از برای من عیبست و ناچار باید که من آن همیان بگیرم ولکن از برای من جامه زنانه بیاورید در حال جامه حاضر آوردند علمی مصری جامه زنانه در پوشید و نقابی بر رخ بیاویخت و بزغاله را بکشت و خون از در دو روده کرده سر روده ها گره زد و روده ها بر ران خود ببست و شلوار از روی آن بپوشید و از برای خویشتن دو چیز مانند دوپستان بساخت و آنها را پر از شیر کرد و برسینه خود ببست آنگاه حمالی را دید که دراز گوشی دارد یک دینار بآن حمال بداد حمال او را بدر از گوش سوار کرده بسوی دکان زریق سماک برد علی مصری همیانرا دید که از دکان فرو آویخته و زریق ماهی بریان همی کند علی مصری گفت ای حمال این رایحه چیست حمال گفت این رایحه ماهیان زریق است علی مصری بحمال گفت من آبستنم خود میدانی که رایحه بر من ضرر دارد پاره از گوشت ماهی از بهر من بیاور آنگاه حمال پیش زریق رفت و باو گفت ای زریق علی الصباح برخاسته بزنان آبستن بوی همی دهی اکنون زن امیر حسن شر الطریق با من است و او این رایحه شنیده همی ترسم که بحمل او زیان رسد پاره از گوشت این ماهی بده تا بروی بچشانم در حال زریق پارۀ از گوشت گرفته خواست که در آتش سرخ کند آتش فرو نشست زریق درون شد که آتش بیفروزد علی مصری بر در نشسته بر آن دو روده تکیه کرد رودها پاره شد و خون از میان هر دو پایش برفت آنگاه فریاد برآورد وا ظهری وا ظهری یعنی وای کمرم وای کمرم حمال روی بدو کرده دید که خون از زیر او روانست باو گفت ای خاتون چه روی داده علی مصری در صورت زنان باو گفت بچه انداختم زریق سر پیش برده دید که از زیر او خون همی رود بهراس اندر گشته بدرون دکان بگریخت حمال گفت ای زریق خدا از تو انتقام کشد که این زن بچه انداخته تو جواب شوهر او نتوانی داد ترا چه شده است که صبحگاهان رایحه ماهی بر مشام کسان همی رسانی و من هر چه باره گوشت از تو میخواهم نمیدهی آنگاه حمال در از گوش برداشته از پیکار خود رفت و در هنگامیکه زریق بدرون دکان بگریخت علی مصری دست بسوی همیان در از کرد که او را بگیرد آواز حلقه ها و جرسها بلند شد زریق گفت ای زن آبستن ترا حیلت آشکار شد همی خواهی که با من در صورت زنان کید کنی اکنون آماده باش پس رغیف مسین برداشته بروی بینداخت رغیف از او خطا کرده بدیگری برآمد مردم بزریق جمع آمدند و با و گفتند تو بازاری هستی و یا سیاهی اگر بازاری هستی این همیان از اینجا فرود آور و شر خود از مردم دور گردان زریق گفت چنین کنم و اما علی مصری بسوی یاران بازگشت شومان گفت چکار کردی علی مصری حکایت باز گفت و جامه زنان کند و گفت ای شومان جامه خادمان از بهر من بیاور شومان آنچه علی مصری خواسته بود حاضر آورد علی