پرش به محتوا

برگه:One Thousand and One Nights.pdf/۴۹۷

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
–۴۹۳–

بکنی آنگاه قصر فراز رفته همه جامها از قصر بیاور و اگر قصد تو اینست که زینب را تزویج کنی کبوتران نامه بر را نیز بتمامت بیاور در حال علی زیبق بسوی کاروانسرا شد و بغلامک طباخ سلام داد و باو گفت دیرگاهی است که با تو بوزه ننوشیده ایم غلامک گفت از بهر غلامان بطبخ خورش مشغولم علی مصری بسخنان نرم او را بخانه آورده مست کرد و از طعام و گونهای او باز پرسید غلامک گفت هر روز پنج لون در چاشت و پنج لون در شام مهیا کنم و دیروز لونی دیگر که او حب الزمان است از من خواسته اند علی مصری گفت نخست سفره از بهر که میبری طباخ گفت نخست سفره از بهر زینب بگسترم پس از آن سفرۀ دلیله را ببرم چون ایشان طعام بخوردند غلامانرا سفره بنهم و سگان را نیز طعمه دهم و هر سگی را یک رطل گوشت همی دهم علی مصری این سخنان از او باز پرسید و از قضا پرسش کلیدها فراموش کرد آنگاه او را بیخود ساخت و جامهای او برکنده خود بپوشید و لنگ برداشته ببازار روان شد و گوشت و سبزی بگرفت چون قصه بدینجا رسید بامداد شد و شهرزاد لب از داستان فروبست

چون شب هفتصد و سیزدهم برآمد

گفت ایملک جوانبخت علی مصری گوشت و سبزی گرفت و پس از آن باز گشته از در کاروانسرا درون شد دلیله محتاله چون او را بدید بشناخت و باو گفت ای رئیس دزدان باز گرد آیا میخواهی که با من حیلت کنی علی مصری در هیئت غلامک طباخ روی بدلیله کرده گفت ای خاتون این سخنان چیست دلیله گفت باز گو که غلامک طباخ را کشته و یا بی خود ساخته علی مصری پرسید طباخ کدام است مگر در اینجا جز من غلام طباخی هست دلیله گفت دروغ گفتی تو علی زیبق مصری هستی علی مصری بزبان زنگیان باو گفت ای خاتون مصریان سپید هستند یا سیاه من دیرگاهیست که خدمت تو همی کنم آنگاه غلامان با علی گفتند ای پسر عم چه میگوئی دلیله گفت این پسر عم شما نیست این علی زیبق مصری است گویا پسر عم شما را بیخود کرده یا کشته است ایشان گفتند ای خاتون این پسر عم ماست دلیله گفت او علی زیبق مصریست که تن خود را سیاه کرده علی زیبق پرسید ای خاتون علی مصری کدام است من سعد الله طباخم دلیله گفت در نزد من روغنی است که باو آزمایش کنند در حال روغنی حاضر آورده بساعد او بمالید سیاهی برطرف نشد غلامان گفتند ای خاتون بگذار برود و از برای ما ما چاشت مهیا کند که او پسر عم سعد الله است دلیله بایشان گفت اگر او سعد الله طباخ است خواهد دانست که شما دوش از او چه خواسته اید و خواهد دانست که در هر روز چند گونه طعام طبخ خواهد کرد پس ایشان از لون های طعام باز پرسیدند او پنج لون طعام بشمرد و گفت دوش لون دیگر از من خواسته اید که حب الزمان است غلامان گفتند او راست می گوید دلیه گفت شما با او بروید اگر او مطبخ بشناسد او پسر عم شماست و گرنه او را بکشید اتفاقا طباخ گربه ای داشت که هر وقت درون میشد آنگربه بر در مطبخ بایستادی و بر دوش طباخ بالا میرفت چون علی زیبق درون رفت گربه او را بدید بدوش او بر شد علی زیبق گربه از دوش بینداخت گربه در پیش روی علی زیبق بسوی مطبخ بدوید و بر در مطبخ بایستاد علی زیبق بدر مطبخ بیامد و کلیدها در آنجا دید کلید بر داشته در مطبخ بگشود غلامان نزد دلیله باز گشتند و با دلیله گفتند اگر این سیاه پسر عم ما نمیبود کلید نمی شناخت و مطبخ نمی یافت همانا این پسر عم ما سعد الله است دلیله گفت بخدا سوگند که او مطبخ را از گربه شناخت و کلید را از قرینه دانست القصه علی زیبق بمطبخ اندر شد و طعام طبخ کرده سفره از برای زینب بیرون برد و همه جامها را در قصر زینب بدید آنگاه فرود آمده سفره از برای دلیله بنهاد و غلامان را چاشت داده سگان را نیز طعمه بنهاد و در شام نیز بدینسان کرد و در کاروانسرا گشوده نمی شد مگر هنگام غروب پس از آن علی زیبق بر خاسته در کاروانسرا ندا در داد که ای ساکنان کاروانسرا غلامان بحراست بر خاستند و سگانرا رها کردیم هر کس بیرون آید جز خویشتن دیگری را ملامت نکند و علی زیبق طعمه سگان را بآخر انداخته و طعمه آنها را مسموم ساخته بود چون طعمه بآنها بخورانید همگی بمردند و غلامانرا با دلیله و دختر او بیخود کرد آنگاه بقصر در آمد جامها را با کبوتران نامه بر برداشته در کار وانسرا بگشود و بیرون آمده بسوی منزل روانگشت چون حسن شومان او را بدید باو گفت چکار کردی علی زیبق حکایت باو حدیث کرد و شکر نیکوئیهای او بجا آورد آنگاه حسن شومان گیاهی بجوشانید و تن علی را باو بشست سیاهیش برفت و چنان شد که بود و بسوی کاروانسرا رفته جامه غلامک طباخ را بپوشانید و او را بخود آورد علی زیبق را کار بدینجا رسید و اما دلیلهٔ محتاله چون صبح بدمید بازرگانی از ساکنان کار وانسرا بیرون آمد در کاروانسرا را گشوده دید و غلامان را بیخود و سگانرا کشته یافت بسوی دلیله رفته او را نیز بیخود یافت ورقه را دید که از گردن او آریخته اند و در بالین او شیشه یافت که در آن شیشه ضد بنگ بود بازرگان از آن شیشه بدماغ دلیله فرو ریخت دلیله بخود آمده گفت من در کجا هستم بازرگان گفت چون من بیرون آمدم ترا و غلامانرا بیخود یافتم و سگانرا کشته دیدم پس ورقه بر داشته او را بخواند و در آنورقه نوشته بودند که این کار کار علی مصری است آنگاه دلیله غلامان و دختر خود زینب را بخود آورد و بایشان گفت من با شما نگفتم که این علی مصریست پس گفت اینکار پوشیده دارید و بدختر خود گفت چند بار با تو گفتم که با علی مصری بر میاویز که او انتقام خود از ما خواهد کشید اکنون اینکار را در عوض کار تو کرده و او میتوانست که با تو کار دیگر کند ولکن احسان کرده و بهمین قدر اکتفا نموده و قصدش این بوده است که در میان ما دوستی باشد آنگا دلیله لباس مردان بر کند و لباس زنان بپوشید و محرمۀ امان در گردن خود بست و قصد خانه احمد دنف کرد وقتی که علی زیبق بخانه آمده جامها را با کبوتران آورده بود حسن شومان قیمت چهل کبوتر به نقیب داده باو گفته بود که چهل کبوتر خریده طبخ کن چون دلیله در بکوفت احمد دنف گفت این در کوفتن دلیله است ای نقیب برخیز و در بگشای نقیب برخاسته در بگشود