این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
رباعیات خیام
۴۰۱
۵۷۷ – ۷۸ حج – ۳۱۸ رز – ۵۷ بو
گر آمدنم بمن بدی؛ نامدمی | ور نیز بخویش رفتمی[۱]، کی شدمی؟ | |||||
به زان نبدی[۲] که اندرین عالم خاک[۳] | نه آمدمی، نه شدمی، نه بدمی. |
۵۷۸ – ۹ کم – ۳۱۹ رز
گر جنس مرا خاصّه بداند ساقی، | صد فصل ز هر نوع براند ساقی، | |||||
چون وا مانم؛ برسم خود باده دهد | وز حد خودم در گذراند ساقی. |
۵۷۹ – ۳۱۵ حج
گر خدمت هر تنی کنی؛ جان باشی | ور جان باشی؛ همدم جانان باشی. | |||||
مهمان سرای تو اگر مور بود؛ | به زانکه تو مهمان سلیمان باشی. |
۵۸۰ – ۱۳ کم
گر دست بلوحهٔ قضا داشتمی؛ | بر میل و مراد خویش بنگاشتمی: | |||||
غم را ز جهان یکسره برداشتمی | وز شادی سر بچرخ افراشتمی. |
۶۸۱ – ۱۲ حج – ۱۶۱ کم – ۳۲۰ رز – ۱۵۵ بو
گر دست دهد ز مغز گندم نانی | وز[۴] می کدوئی،[۵] ز گوسفندی رانی، | |||||
با ماهرخی[۶] نشسته در ویرانی، | عیشی بود آن[۷] نه حدّ هر سلطانی. |
۵۸۲ – ۱۵۰ حج – ۱۷۵ کم – ۳۲۱ رز – ۵ سع – ۱۵۶ بو
گر زانکه بدست افتدت[۸] از می دومنی[۹] | می خور تو[۱۰] بهر محفل و هر[۱۱] انجمنی[۱۲]؛ | |||||
کانکس که چنین کرد،[۱۳] فراغت دارد | از سبلت چون توئی و ریش چو منی. |
- ↑ رز و بو – شدن بمن بدی.
- ↑ رز – بدمی.
- ↑ رز – کون و فساد.
- ↑ بو – از.
- ↑ کم و بو – دومنی.
- ↑ کم – با دلبرکی. بو – وانگه من و تو.
- ↑ کم – عیشی است که نیست.
- ↑ کم – بدست آید. رز – بدست افتد. بو – بدست آیدت.
- ↑ سع – ای دوست حقیقت شنو از من سخنی.
- ↑ کم و رز و بو – می نوش.
- ↑ کم و رز – بهر جمع و بهر.
- ↑ سع – با باده لعل باش و با سیم تنی.
- ↑ کم و رز و بو – جهان ساخت. سع – جهان کرد.