و تصدیق میفرمایید که خوش آیند نیست آقازادهها همدرس بچههایی باشند که نه کفش دارند و نه کلاه و اینکه از مراتب نوعدوستی آقایان مطلعیم و تشکر از کامیونهای شن و همه را غرا و برا و درست مثل یک مدیر کل. میدانست برای چه آوردهایمش. و بعد هم ناظم از چرت درآمد و چیزهایی را که از حفظ کرده بود گفت و التماس دعا و کار را آنقدر خراب کرد که فقط «امن یجیب»ش مانده بود. نزدیک بود دوران بزنند و بزور رودرواسی دست به جیبها بکنند که من از جا دررفتم. تشری به ناظم زدم که گدا بازی را بگذارد کنار و حالیشان کردم که صحبت از تقاضا نیست و گدایی. بلکه مدرسه دور افتاده است و فرهنگ گرفتار و مستراحها بی در و پیکر و ازین اباطیل... و چه خوب شد که عصبانی نشدم. آنکه ادای عینک زدن را درمیآورد بدادم میرسید. تا میخواستم عصبانی بشوم نگاهی باو میکردم. یک ربع ساعت هم من حرف زدم و قرار شد فردا عصر پنج نفرشان بیایند مدرسه وارسی و اگر احتیاجاتی داشتیم که از عهدهٔ فرهنگ خارج بود آنوقت خودشان میدانند.
برگه:ModireMadrese.pdf/۶۵
ظاهر