برگه:ModireMadrese.pdf/۴۸

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
مدیر مدرسه
 

چطور میشه?» این بود که ناظم دستور داده بود یک کارگر گرفته بودند که دو روز تمام توی مدرسه می‌لولید و درست مثل حاجی فیروزهای شب عید بود. پیش از آنکه بخاریها را واکس بزند خودش را و سر و صورتش را واکس میزد. لولوی مجسمی شده بود وسط بچه‌ها. شاید همین باعث میشد که ترسشان بریزد. سه پایه‌های بخاریها را عوض کردند و دیوارهٔ توی آنها را با گل و آجر پوشاندند و سوارشان کردند و حالا باید دنبال زغال سنگ و چوب سفید میدویدیم. فراش قدیمی را چهار روز پشت سرهم سرظهر فرستادیم ادارهٔ فرهنگ و هر آن منتظر زغال سنگ بودیم.

هنوز یک هفته از آمدن فراش جدید نگذشته بود که صدای معلم‌ها بلند شد. نه بهیچکدامشان سلام میکرد و نه دنبال خرده فرمایش‌هاشان میرفت. محل سگ

بهیچکس نمی‌گذاشت. مثل همه سر ساعت هشت صبح می‌آمد و گرچه سوادی نداشت دفتر حضور و غیاب را امضا میکرد. خط کج و کوله‌ای جلوی اسمش می‌کشید

۴۸