این برگ همسنجی شدهاست.
۶
اواخر هفتهٔ دوم فراش جدید آمد. مرد پنجاه سالهای باریک و زبر و زرنگ که شبکلاه میگذاشت و لباس آبی میپوشید. – از پارچهای که پاسبانها لباس میکنند. – و تسبیح میگرداند و از هر کاری سررشته داشت.
آب خوردن را نوبتی میآوردند. هر کدام از فراشها یک روز. مدرسه تر و تمیز شد و رونقی گرفت. کف ایوانها شسته میشد. بخاریها را هم سوار کردند. همان بخاریهای هیزمی قدیمی را. سی تومان برای نصب آنها دادند که ناظم از فرهنگ گرفت و من یک هفتهٔ پیش پنج ورقهٔ رسیدش را امضا کرده بودم. دو نفری هم براحتی میتوانستند کار بخاریها را برسند. اما فراش جدید سرش توی حساب بود و شنیدم که گفته بود «پس بودجهاش
۴۷