برگه:ModireMadrese.pdf/۴۹

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
مدیر مدرسه
 

که با رمل و اسطرلاب میشد فهمید حسین است. زنگ ظهر را که میزدند مثل همه میرفت و همینطور عصرها. درست است که بمن سلام میکرد. اما معلم‌ها هم لابد هر کدام در حدود من صاحب فضایل و عنوان و معلومات بودند و بهر صورت آنقدر لوله هنگشان آب میگرفت که از یک فراش مدرسه توقع سلام داشته باشند.

اما انگار نه انگار! او هم خودش را یک پا مثل همه میدانست. وعجیب اصراری برای امضا کردن دفتر داشت! بدتر از همه اینکه سرخر معلم‌ها هم

بود. منکه از همان اول خرجم را سواکرده بودم و آنها را آزاد گذاشته بودم که در مواقع بیکاری در دفتر را روی خودشان ببندند و هرچه میخواهند بگویند و هر کار میخواهند بکنند. اما او در فاصلهٔ ساعات درس. همچه که معلمها می‌آمدند، می‌آمد توی دفتر. برایشان چای می‌ریخت و آبی بدستشان میداد و بعد همان گوشهٔ اطلاق می‌ایستاد. و معلم‌ها کلافه میشدند. نه می‌توانستند شکلک‌های معلمی‌شان را در حضور او کنار بگذارند و ده دقیقه‌ای خودشان باشند و نه جرأت

۴۹