برگه:ModireMadrese.pdf/۳۶

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

۴

روز سوم باز اول وقت مدرسه بودم. هنوز از پشت دیوار نپیچیده بودم که صدای سوز و بریز بچه‌ها به پیشبازم آمد. تندکردم. پنج تا از بچه‌ها توی

ایوان بخودشان میپیچیدند و ناظم ترکه‌ای بدست داشت و بنوبت کف دستشان میزد. خیلی مقرراتی و مرتب. بهر کدام دو تا چوب کف دو دستشان و از نو. صف‌های کلاسها تماشاچی‌های این مسابقه بودند. بچه‌ها التماس میکردند؛ گریه میکردند؛ اما دستشان را هم دراز میکردند. عادتشان شده بود. دوتاشان گنده بودند و دروغی سوز و بریز میکردند. یکیشان بچنان مهارتی دستش را از زیرچوب در میبرد و جا خالی میکرد که حظ کردم و لابد همین ناظم را عصبانی کرده بود. اما یکیشان آنقدر کوچک بود

۳۶