کردهاند و اعتماد اهل محل را چطور از بین بردهاند که نه انجمنی، نه کمکی به بیبضاعتها؛ و هر روز هم دردسر فرماندار نظامی ... و بچهها را مثل قاطر چموش کردهاند و از این حرفها. سخنرانیاش را که کرد دستمالم را درآوردم و دادم رفت علامت را پاک کرد و برایش گفتم که من و او نکیر و منکر نیستیم و حالیش کردم که با اقتضای سن هم نمیشود کاری کرد و رکن دو هم برای اینجور کارها پولهای کلان میدهد و مأمورهای ورزیده دارد که کارشان را خوب بلدند و احتیاجی باو نیست و ما بهتر است کار خودمان را بکنیم. و بعد هم راه افتادم که بروم سراغ اطاق خودم. و در پلکان باین فکر افتادم که انگار همه جای دنیا اینجور نشانها را با آن جور عکسها میپوشانند. و در اطاقم را که باز کردم داشتم دماغم را با بوی خاک نم کشیدهاش اخت میکردم که آخرین معلم هم آمد. آمدم توی ایوان و با صدای بلند، جوری که در تمام مدرسه بشنوند، ناظم را صدا زدم و گفتم با قلم قرمز برای آقا یک ساعت تأخیر بگذارد.
برگه:ModireMadrese.pdf/۳۵
ظاهر