مدرسه سر زدم و آخر سر هم به این نتیجه رسیدم که مردم خواهد آمد دشوارش. این بود که خیالم راحت بود. از حق دارند جائی بخوابند که زیرشان آب نرود . - «تو اگر مردی عرضه داشته باش و مدیر همین مدرسه هم بشو.» و رفته بودم و دنبال کار را گرفته بودم تا رسیده بود به این جا.
همان روز وارسی فهمیده بودم که مدیر قبلی مدرسه زندانی است. لابد کلهاش بوی قرمه سبزی میداده و باز لابد حالا دارد کفارهٔ گناهانی را میدهد که یا خودش نکرده یا آهنگری در بلخ کرده. جزو پرقیچیهای رییس
فرهنگ هم کسی نبود که با مدیر شدن اضافه حقوقی نصیبش بشود و ناچار سرو دستی برای این کار بشکند. خارج از مرکز هم نداشت. این معلومات را توی کارگزینی به دست آورده بودم. هنوز «گه خوردم نامه نویسی» هم مد نشده بود که بگویم یارو به این زودیها از سولدونی در خواهد آمد فکر نمیکردم کس دیگری هم برای این وسط بیابان دلش لک زده باشد با زمستان سختش و با رفت و آمد دشوارش. این بود که خیالم راحت بود. از