همهٔ اینها گذشته کارگزینی کل موافقت کرده بود! درست است که پیش از بلند شدن بوی اسکناس، آن جا هم دو سه تا عیب شرعی و عرفی گرفته بودند و مثلا گفته بودند لابد کاسهای زیر نیمکاسه است که فلانی یعنی من با دهسال سابقهٔ تدریس میخواهد مدیر دبستان بشود! غرضشان این بود که لابد خل شدهام که از شغل بسیار مهم و محترم دبیری دست میشویم یا ابنه دارم و خلاصه این که شاید بچه بازم و از این جور حرفها. و کار بهمین حرفها کشیده بود که واسطهٔ قضیه فهماند که باید در کیسه را شل کنم و من هم کردم. ماهی صد و پنجاه تومان حق مقام در آن روزها پولی نبود که بتوانم ندیده بگیرم. و تازه اگر ندیده میگرفتم چه؟ باز باید بر میگشتم به این کلاسها و قرائتها و چهار مقاله و قابوس نامه و سالنامهٔ فرهنگی و اینجور حماقتها.
این بود که از پیش رییس فرهنگ صاف برگشتم به کارگزینی کل، سراغ آن که بفهمی نفهمی دلال کارم بود. و رو نویس حکم را گذاشتم و گفتم که چطور شد و آمدم بیرون. و دو روز بعد رفتم سراغش معلوم شد که حدسم