پرش به محتوا

برگه:MaskhKafkaHedayat.pdf/۱۳۲

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
مسخ

دنبال او خیز برداشتند مثل اینکه میترسیدند آقای سامسا قبل از آنها برود و در روابط بین آنها و رئیسشان خللی وارد بیاید. بدالان که رسیدند کلاه خود را از گل میخ برداشتند و از جای چتر عصای خود را خارج کردند و کرنشی نمودند و از آپارتمان خارج شدند. آقای سامسا از روی بد گمانی بسیار بی‌موردی فوراً با دو زنش در دالانچه رفت و روی نرده خم شد برای اینکه رفتن آقایان را که از پلکان بی‌انتها بطرز آرام و موقری پائین میرفتند تماشا کند. سر هر اشکوب در موقع پیچ خوردن ناپدید میشدند و چند ثانیه بعد دوباره ظاهر می‌گردیدند. بهمان اندازه که از پله‌ها پائین میرفتند از علاقهٔ خانوادهٔ سامسا نسبت بآنها میکاست و زمانیکه بشاگرد قصابی برخوردند که بی‌باکانه با زنبیلی که روی سرش بود از اشکوبها بالا میآمد و از او گذشتند آقای سامسا با زنهایش از نرده عقب رفتند و هر سه با حالت آسوده وارد اطاق شدند.

۱۳۲