خوب اداره کرد. پایین رفت، ده دقیقه «مانور» نمود، بالا آمد. هرنقطه که میخواست میایستاد نگاه میکرد باز حرکت مینمود، تا اینکه بالا شد در محل صعود اولی پایین آمد. گفتم خالی نکن من میخواهم بروم. گفت لزوم ندارد، منبع گاز را دیدم و هرچه لازم بود فهمیدم. بادبان را خالی کرد برچید به جای خود گذاشت. معلوم شد درهٔ اژدر فیالواقع شکافی است، که بعد از تکوین، از کت داخلهٔ کوه ترکیده و احداث شده است. در طرف جنوب دره از دو جا گاز خفیفی متصاعد است، اطراف منابع گاز تنورهای آتشفشان قدیم است که خاموش شده، و عبور از وی محال است. البته چندین بار تاکنون آدمهای متهور و جری آمده، خواسته است پایین برود نتوانسته، از ثقل هوا قوت مراجعت نداشته، هلاک شده و تولید افسانههای شهناز و کیوان و سیوان نموده، و نسلاً بعد نسل از یکدیگر شنیده و مردم را عقیدهٔ راسخه گشته. برگشتیم به منزل، تحقیقات خودرا به رفقا نقل کردیم. مهدی به درستی سخن خود میبالید. شیرعلی گفت پسران سیوان میخواستند مارا بگیرند به بادبان نشستیم فرار کردیم. من گفتم شیرعلی راست نگفت. مهمان سیوان شدیم، مارا توصیه نمود که از ایرانی، خصوصاً دماوندی، استدعا نماییم که دست از آنها بردارند. بهجای افسانه، تاریخ اسلاف خودشان را یاد بگیرند، دیوان اهلی خودشان را به طلسم اندازند که دست به جان و مال فقرا نیازند. مهدی گفت راستی دیدید؟ پس چطور سلامت برگشتید؟ شیرعلی گفت درهٔ اژدر را دیدیم، سیوان مارا تا لب دره مشایعت کرد. مهدی گفت دروغ میگویید، ندیدهاید. شیرعلی گفت چه عیب دارد، مکافات دروغ های شما ما نیز دروغی به کذاب گفته باشیم. این را طوری به اسلوب ناطقی و وقار، تقریر کرد که محظوظ شدیم، خندیدیم. معلوم شد شیرعلی صاحب سواد است. گفتم عربی خواندهای؟ گفت کم.
برگه:MasaalekolMohsenin.pdf/۲۵۱
ظاهر