برگه:Manteq-ol-teyr.pdf/۱۵

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۱۳
۳۲۵  زان شد آمد چون باندیشد خرد می‌ندانم تا برد یک جان ز صد  
  عقل را در خلوت او راه نیست علم نیز از وقت او آگاه نیست  
  چون بخلوت جشن سازد با خلیل پر بسوزد در نگنجد جبرئیل  
  چون شود سیمرغ جانش آشکار موسی از دهشت شود موسیچه‌وار  
  رفت موسی بر بساط آن جناب خلع نعلین آمَدش از حق خطاب  
۳۳۰  چون بنزدیکی شد از نعلین دور گشت در وادی المقدّس غرق نور  
  باز در معراج شمع ذوالجلال می‌شنود آواز نعلین بلال  
  موسی عمران اگر چه بود شاه هم نبود آنجاش با نعلین راه  
  این عنایت بین که بهر جاه او کرد حق با چاکر درگاه او  
  چاکرش را کرد مرد کوی خویش داد با نعلین راهش سوی خویش  
۳۳۵  موسی عمران چو آن رتبت بدید چاکر او را چنین قربت بدید  
  گفت یا رب زامت او کن مرا در طفیل همت او کن مرا  
  گر چه موسی خواهست این حاجت مدام لیک عیسی یافت این عالی مقام  
  لاجرم چون ترک آن خلوت کند خلق را بر دین او دعوت کند  
  بر زمین آید ز چارم آسمان روی بر خاکش نهد جان در میان  
۳۴۰  هندوی او شد مسیح نام‌دار زان مبشّر نام کردش کردگار  
  گر کسی گوید کسی می‌بایدی گو چو رفتی زان جهان باز آمدی  
  برکشادی مشکل ما یک بیک تا نماندی بر دل ما هیچ شک  
  باز نامد کس ز پیدا و نهان در دو عالم جز محمد زان جهان  
  آنچه او آنجا به بینائی رسید هر نبی آنجا بدانائی رسید  
۳۴۵  اوست سلطان و طفیل او همه اوست دایم شاه و خیل او همه  
  چون لعمرک تاج آمد بر سرش خلق حالی خاک ره شد بر درش  
  چون جهان از موی او پر مشک شد بحر را از تشنگی لب خشک شد  
  کیست کو نه تشنهٔ دیدار اوست تا بچوب و سنگ غرق کار اوست  
  چون بمنبر برشد آن دریای نور نالهٔ حنانه می‌شد دور دور  
۳۵۰  آسمان بی‌ستون پر نور شد وان ستون از فرقتش رنجور شد  
  وصف او در گفت چون آید مرا چون عرق از شرم خون آید مرا  
  او فصیح عالم و من لال او کی توانم داد شرح حال او