این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
رباعیات[۱]
هر ساعتم اندرون بجوشد خون را | واگاهی نیست مردم بیرون را | |||||
الا مگر آنکه روی لیلی دیدست | داند که چه درد میکشد مجنون را؟ |
*
عشاق بدرگهت اسیرند بیا | بدخوئی تو بر تو نگیرند بیا | |||||
هر جور و جفا که کردهٔ معذوری | زان پیش که عذرت نپذیرند بیا |
*
ایچشم تو مست خواب و سرمست شراب | صاحبنظران تشنه و وصل تو سراب | |||||
مانند تو آدمی در آباد و خراب | باشد که در آئینه توان دید و در آب |
*
چون دل ز هوای دوست نتوان پرداخت | درمانش تحملست و سر پیش انداخت | |||||
یا ترک گل لعل همی باید گفت | یا با الم خار همی باید ساخت |
*
دل میرود و دیده نمیشاید دوخت | چون زهد نباشد نتوان زرق فروخت | |||||
پروانهٔ مستمند را شمع نسوخت | آن سوخت که شمع را چنین میافروخت |
- ↑ در نسخههای قدیم آنچه از رباعیات در پند و نصیحت است (در حدود چهل رباعی) جزء قطعات اخلاقی آمده. ما نیز این شیوه را برگزیدیم و در اینجا تنها رباعیاتی را که در عشق و مغازله است آوردیم.