این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
قطعات[۱]
متی حَللتَ بشیراز یا نَسیم الصبح | خذالکتابَ و بلغ سلامی الاحباب | |||||
اگرچه صبر من از روی دوست ممکن نیست | همیکنم بضرورت چو صبر ماهی از آب |
*
گر مرا بیتو در بهشت برند | دیده از دیدنش بخواهم دوخت | |||||
کاین چنینم خدای وعده نکرد | که مرا در بهشت باید سوخت |
*
گفتا چه کردهام که نگاهم نمیکنی | وآن دوستی که داشتی اول چرا کمست؟ | |||||
گفتا بجرم آنکه بهفتاد سالگی | سودای سور میپزی و جای ماتمست |
*
آشفتن چشمهای مستت | دود دل یار مهربانست | |||||
وین طرفه که درد چشم او را | خونابه ز چشم ما روانست | |||||
دو فتنه بیک قرینه برخاست | پیداست که آخرالزمانست[۲] |
*
خوب را گو پلاس در بر کن | که همان لعبت نگارینست | |||||
زشت را گو هزار حله بپوش | که همان مردهشوی پارینست |