این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
— ۳۷۱ —
بنشینم و صبر پیش گیرم | ||||||
دنبالهٔ کار خویش گیرم | ||||||
ای بر تو قبای حُسن چالاک | صد پیرهن از محبتت[۱] چاک | |||||
پیشت بتواضعست گوئی | افتادن آفتاب بر خاک | |||||
ما خاک شویم و هم نگردد | خاک درت از جبین ما پاک | |||||
مهر[۲] از تو توان برید؟ هیهات | کس بر تو توان گزید؟ حاشاک | |||||
اوّل دل برده باز پس ده | تا دست بدارمت ز فتراک | |||||
بعد از تو بهیچکس ندارم | امید و ز کس نیایدم باک | |||||
درد از جهت تو[۳] عین داروست | زهر از قبل تو[۴] محض تریاک | |||||
سودای تو آتشی جهانسوز | هجران تو ورطهٔ خطرناک | |||||
روی تو چه جای سحر بابل؟ | موی تو چه جای مار ضحاک؟ | |||||
سعدی بس ازین سخن که وصفش[۵] | دامن ندهد بدست ادراک | |||||
گرد ارچه بسی هوا بگیرد | هرگز نرسد بگرد افلاک | |||||
پای طلب از روش فرو ماند | میبینم و حیله[۶] نیست الاّک | |||||
بنشینم و صبر پیش گیرم | ||||||
دنبالهٔ کار خویش گیرم | ||||||
ای چون لب لعل تو شکر نی | بادام چو[۷] چشمت ای پسر نی | |||||
جز سوی تو میل خاطرم نه | جز در رخ تو مرا نظر نی | |||||
خوبان جهان همه بدیدم | مثل تو بچابکی دگر نی | |||||
پیران جهان نشان ندادند | چون تو دگری بهیچ قرنی |