این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
— ۳۷۰ —
گفتم ز تو کی برآید این دود | کآتش غم در اندرون نیست؟ | |||||
عاقل داند که نالهٔ زار | از سوزش سینهٔ برون نیست | |||||
تسلیم قضا شوم[۱] کزین قید | کس را بخلاص رهنمون نیست | |||||
صبر ار نکنم چه چاره سازم؟ | آرام دل از یکی فزون نیست | |||||
گر بکشد و گر معاف دارد | در قبضهٔ او چو من زبون نیست | |||||
دانی بچه ماند آب چشمم؟ | سیماب[۲] که یکدمش سکون نیست | |||||
در دهر وفا نبود هرگز | یا بود و ببخت ما کنون نیست | |||||
جان برخی روی یار کردم | گفتم مگرش وفاست چون نیست | |||||
بنشینم و صبر پیش گیرم | ||||||
دنبالهٔ کار خویش گیرم | ||||||
در پای تو هرکه سر نینداخت | از روی تو پرده بر نینداخت | |||||
در تو نرسید و پی غلط کرد[۳] | آن مرغ که بال و[۴] پر نینداخت | |||||
کس با رخ تو نباخت اسبی[۵] | تا جان چو پیاده در نینداخت | |||||
نفزود غم تو روشنائی[۶] | آنرا که چو شمع سر نینداخت | |||||
بارت بکشم که مرد معنی | درباخت سر و سپر نینداخت | |||||
جان داد و درون بخلق ننمود | خون خورد و سخن بدر نینداخت | |||||
روزی گفتم کسی چو من جان | از بهر تو در خطر نینداخت | |||||
گفتا نه که تیر چشم مستم | صید از تو ضعیفتر نینداخت | |||||
با آنکه همه نظر در اویم | روزی سوی ما نظر نینداخت | |||||
نومید نیم که چشم لطفی | بر من فکند، و گر نینداخت |