این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
— ۳۷۲ —
ای آنکه بباغ دلبری بر | چون قد خوش تو یک شجر نی | |||||
چندین شجر وفا نشاندم | و ز وصل تو ذرهٔ ثمر نی | |||||
آوازهٔ من ز عرش بگذشت | وز درد دلم ترا خبر نی | |||||
از رفتن من غمت نباشد | از آمدن تو خود اثر نی | |||||
باز آیم اگر دهی اجازت | ای راحت جان من، و گر نی | |||||
بنشینم و صبر پیش گیرم | ||||||
دنبالهٔ کار خویش گیرم[۱] | ||||||
شد موسم سبزه و تماشا | برخیز و بیا بسوی صحرا | |||||
کان فتنه که روی خوب دارد | هرجا که نشست خاست غوغا | |||||
صاحبنظری که دید رویش | دیوانهٔ عشق گشت و شیدا | |||||
دانی نکند قبول هرگز | دیوانه حدیث مرد دانا | |||||
چشم از پی دیدن تو دارم | من بیتو خسم کنار دریا | |||||
از جور رقیب تو ننالم | خارست نخست بار خرما | |||||
سعدی غم دل نهفته میدار | تا می نشوی ز غیر رسوا | |||||
گفتست مگر حسود با تو | زنهار مرو ازین پس آنجا | |||||
من نیز اگرچه ناشکیبم | روزی دو برای مصلحت را | |||||
بنشینم و صبر پیش گیرم | ||||||
دنبالهٔ کار خویش گیرم[۲] | ||||||
بربود جمالت ای مه نو | از ماه شب چهارده ضو |