برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۹۳۴

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۳۲۲ —

  کدام باغ چو رخسار تو گلی دارد؟ کدام سرو کند با قدت سرافرازی؟  
  بحسن خال و بناگوش اگر نگاه کنی نظر تو با قد و بالای خود[۱] نیندازی  
  غلام باد صبایم غلام باد صبا که با کلالهٔ جعدت همیکند بازی  
  بگوی مطرب یاران بیار[۲] زمزمهٔ بنال بلبل مستان که بس خوش آوازی  
  که گفته است که صد دل بغمزهٔ ببری؟ هزار صید بیک تاختن بیندازی  
  ز لطف لفظ شکربار گفتهٔ سعدی شدم غلام همه شاعران شیرازی[۳]  

۵۷۷ – ب

  امیدوارم اگر صد رهم بیندازی که بار دیگرم از روی لطف بنوازی  
  چو روزگار نسازد ستیزه نتوان برد[۴] ضرورتست که با روزگار درسازی  
  جفای عشق تو بر عقل من همان مثلست که سرگزیت بکافر همی‌دهد غازی  
  دریغ بازوی تقوا که دست رنگینت بعقل[۵] من بسرانگشت میکند بازی  
  بسی مطالعه کردیم نقش عالم را ز هرکه در نظر آید بحسن ممتازی  
  هزار چون من اگر محنت و بلا بیند ترا ازان چه که در نعمتی و در نازی  
  حدیث عشق تو پیدا نکردمی بر خلق گر آب دیده نکردی بگریه غمازی  
  زهی سوار که صد دل بغمزهٔ ببری هزار صید بیک تاختن بیندازی  
  ترا چو سعدی اگر بندهٔ بود چشود[۶] که در رکاب تو باشد غلام شیرازی؟  
  گرش بقهر برانی بلطف باز آید که زر همان بود ار چند بار بگدازی  
  چو آب میرود این پارسی بقوّت طبع نه مرکبیست که از وی سبق برد تازی  

  1. نظر ز خویش دگر بر کسی.
  2. مطرب بمجلس بساز.
  3. در بعضی از نسخه‌ها اینغزل نیست.
  4. کرد.
  5. بقتل.
  6. چه زیان.