برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۹۳۳

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۳۲۱ —

  جز خط دلاویز تو بر طرف بناگوش سبزه نشنیدم که دمد بر گل سوری  
  در باغ رو ای سرو خرامان که خلایق گویند مگر باغ بهشتست و تو حوری  
  رویتو نه روئیست کزو صبر توان کرد لیکن چکنم گر نکنم صبر ضروری  
  سعدی بجفا دست امید از تو ندارد هم جور تو بهتر که ز روی تو صبوری  

۵۷۵ – ط

  هر سلطنت که خواهی میکن که دلپذیری در دست خوبرویان دولت بود اسیری  
  جان باختن بکویت در آرزوی رویت دانسته‌ام ولیکن خونخوار ناگزیری  
  ملک آن تست و فرمان ملوک را چه درمان[۱] گر بیگنه بسوزی ور بیخطا بگیری؟  
  گر من سخن نگویم در وصف روی و مویت آئینه‌ات بگوید پنهان[۲] که بی‌نظیری[۳]  
  آنکو ندیده باشد گل در میان بستان شاید که خیره ماند در ارغوان و خیری  
  گفتم مگر ز رفتن[۴] غایب شوی ز چشمم آن نیستی که رفتی آنی که در ضمیری  
  ای باد صبح بستان پیغام وصل جانان می‌رو که خوش نسیمی[۵] می‌دم که خوش عبیری  
  او را نمیتوان دید از منتهای خوبی ما خود نمی‌نمائیم از غایت حقیری  
  گر یار با جوانان خواهد نشست و رندان ما نیز توبه کردیم از زاهدی و پیری  
  سعدی نظر بپوشان یا خرقه در میان نه رندی روا نباشد در جامهٔ فقیری  

۵۷۶ – ط

  اگر گلالهٔ مشکین ز رخ براندازی کنند در قدمت عاشقان سراندازی  
  اگر برقص درآئی تو سرو سیم اندام نظاره کن که چه مستی کنند و جانبازی  
  تو با چنین قد و بالا و صورت زیبا بسرو و لاله و شمشاد و گل نپردازی  

  1. ملک آن تست و لشکر سر بر زمین خدمت.
  2. پیدا.
  3. نسخ قدیم این بیت و بیت بعد را ندارد.
  4. چو رفتی.
  5. می‌بر، می‌وز.