این برگ همسنجی شدهاست.
— ۸۶ —
گر در خیال خلق پریوار بگذری | فریاد در نهاد بنیآدم اوفتد | |||||
افتادهٔ تو شد دلم ایدوست دست گیر | در پای مفکنش که چنین دل کم اوفتد | |||||
در رویت آنکه تیغ نظر میکشد بجهل[۱] | مانند من بتیر بلا محکم اوفتد | |||||
مشکن دلم که حقهٔ راز نهان تست | ترسم که راز در کف نامحرم اوفتد | |||||
وقتست اگر بیائی[۲] و لب بر لبم نهی | چندم بجستجوی تو دم بر دم اوفتد | |||||
سعدی صبور باش برین ریش دردناک | باشد که اتفاق یکی مرهم اوفتد |
۱۵۹– ب
نه آن شبست که کس در میان ما گنجد | بخاکپایت اگر ذره در هوا گُنجد | |||||
کلاه ناز و تکبر بنه کمر بگشای | که چون تو سرو ندیدم که در قبا گنجد | |||||
ز من حکایت هجران مپرس در شب وصل | عتاب کیست که در خلوت رضا گنجد؟ | |||||
مرا شکر منه و گل مریز در مجلس | میان خسرو و شیرین شکر کجا گنجد[۳]؟ | |||||
چو شور عشق درآمد قرار عقل نماند | درون مملکتی چون دو پادشا گنجد؟ | |||||
نماند در سر سعدی ز بانگ رود و سرود | مجال آنکه دگر پند پارسا گنجد |
۱۶۰– ط
حدیث عشق بطومار در نمیگنجد | بیان دوست[۴] بگفتار در نمیگنجد | |||||
سماع انس که دیوانگان از آن مستند | بسمع مردم هشیار در نمیگنجد | |||||
میسرت نشود عاشقی و مستوری | ورع بخانهٔ خمار در نمیگنجد |