و رحمت حق. ای میمون سه وصیت از من بشنو و بقلم نیاز بر تختهٔ جان نقش کن و پیوسته در پیش دل دار که نجات و شرف و عزت در آنست.
در نماز تقصیر مکن که بینماز را در دو جهان قیمت نیست، و با هیچ ظالم در هیچ کار موافقت مکن که یاری ظالمان جز عقوبت نیست، و خدا را بوعدهٔ آن استوار بدار که همت برزق ایمان ببرد.
جوانمردا اگر مؤمنی طاعت پیشه دار که بهشت خرم بوستانیست، و از معصیت پرهیز کن که دوزخ گرم زندانیست، و دل و جان بحق تسلیم کن که کریم سبحانیست. اگر عاشقی دل نشانهٔ بلا کن و اگر عارفی جان سپر محنت و قضا کن، اگر بندهٔ بهر چه او کند رضا کن و در همهٔ مهمات اعتماد بر خدا کن. تاج احتیاج بر سر نه، شهد شهادت در زبان گیر، شکر شکر در دهان نه، کمر کرامت بر میان بند، پیراهن درد در پوش، شرر شوق در سینه برافروز، رونق و طراوت عمر بآب بیدولتی غرق کن[۱]، در حضرتش همیشه زیر و زبر باش، پیراهن بیسعادتی از سر بر کن، صدرهٔ جفا چاک ساز، خبث و حسد و بغض بدریای نصیحت فرو گذار، هرچه داری بیکبار بذل کن تا مجرد شوی، هر چه در سینهٔ تو از ریا و عجب است[۲] بجاروب فقر فرو روب، خواجگی و رعونت و کرنه و عمامه و طیلسان و نقش کاشانه را جمله آتش در زن. چون بدین صفت شدی ما که خداوندیم بسرمهٔ سعادت دیدهٔ ترا بارادت مکتحل گردانیم و بصر بصیرت برگشائیم. قوله تعالی فکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید.