برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۶۰

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۵۸ —

اند تو عبدالدینار والدرمی. عزیزا کار از دو بیرون نیست یا خلعت[۱] وصال دوخته‌اند یا کسوت فراق، یا داغ مهجوری بر جبین تو کشیده‌اند یا تاج مقبولی بر سر تو نهاده‌اند. اگر از غیب نصیب تو صدرهٔ وصال آمد از شکر میاسا. جوانمردا چکنی سرائی را که اولش سستی، میانش پستی، و آخرش نیستی است؟ سرائی که یک حد بفنا دارد و دوم بزوال و سوم بوبال؟ چنانکه استماع دارم که وقتی سید صلی الله علیه و سلم بعیادت زهرا شد او را دید بر بوریائی خفته و از لیف و پوست گوسفندی بالین کرده و بقدر یک ارش شال درشت از پشم شتر بجای مقنعه بر سر افکنده. زهرا بعضی از شدت فاقه بر سید علیه‌السلام عرضه کرد سید عالم تعریض و تصریح فرمود که ای جان پدر فاذا نفخ فی‌الصور فلا انساب بینهم، بران اعتماد نکنی که من دختر پیغمبرم و جفت حیدرم، و مادر شبیر و شبرّم، بعزت آن خدای که امر و نهی و قبض و بسط ازوست که فردا در عرصات دستوری نیابی که قدم از قدم برگیری تا از عهدهٔ این شال درشت بیرون نیائی.

مهران میمون گوید وقتی بسلام عمر بن عبدالعزیز شدم در عهد خلافت، او را دیدم بر خاک نشسته نه بالش و نه نهالی و نه مسند و نه قالی – مرقعه بدست و تعهد میکرد سه بار سلام گفتم چنان مشغول بود که از سلام من خبر نداشت. کرّت چهارم چون سلام کردم جواب داد و گفت یا میمون بدانکه اجل من نزدیک آمد، و کشتی عمرم بغرقه‌گاه رسید، و مرکب رحیل بدر خانه آوردند، و میوهٔ قوت و راحت از درخت عمر فرو ریخت. هیچ طاعت[۲] ندارم که انجمن عرصات را شاید مگر ظن نیکو بفضل


  1. صدرهٔ.
  2. بضاعت.