این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
در عالم تربیت
— ۱۸۵ —
قی آلوده دستار و پیراهنش | گروهی سگان[۱] حلقه پیرامنش | |||||
چو فرخنده خوی این حکایت شنید | ز گوینده ابرو بهم در کشید[۲] | |||||
زمانی برآشفت و گفت ای رفیق | بکار آید امروز یار شفیق | |||||
برو زان مقام شنیعش بیار | که در شرع نهیست و در خرقه عار | |||||
بپشتش درآورد که مردان[۳] مست | عنان طریقت[۴] ندارد بدست | |||||
نیوشنده شد زین سخن تنگدل | بفکرت فرو رفت چون خر بگل | |||||
نه زهره که فرمان نگیرد بگوش | نه یارا که مست اندر آرد بدوش | |||||
زمانی بپیچید و درمان ندید | ره سرکشیدن ز فرمان ندید | |||||
میان بست و بی اختیارش بدوش | درآورد و شهری[۵] برو عام جوش | |||||
یکی طعنه میزد که درویش بین | زهی پارسایان پاکیزه دین[۶] | |||||
یکی[۷] صوفیان بین که می خوردهاند | مرقع بسیکی[۸] گرو کردهاند | |||||
اشارت کنان این و آنرا بدست | که آن سرگرانست و این نیم مست | |||||
بگردن بر از جور دشمن حسام | به از شنعت شهر[۹] و جوش عوام | |||||
بلا دید و[۱۰] روزی بمحنت گذاشت | بناکام بردش بجائیکه داشت | |||||
شب از شرمساری و فکرت نخفت | بخندید طائی دگر روز و گفت[۱۱] | |||||
مریز آبروی برادر بکوی | که دهرت نریزد[۱۲] بشهر آبروی | |||||
بد اندر حق مردم نیک و بد | مگوی ای جوانمرد صاحب خرد |