برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۵۲۶

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
باب هفتم
— ۱۸۶ —

  که بد مرد را خصم خود میکنی و گر نیکمردست بد میکنی[۱]  
  ترا هر که گوید فلانکس بدست چنان دان که در پوستین خودست  
  که فعل فلان را بباید بیان وزین فعل بد می‌برآید عیان[۲]  
  ببد گفتن خلق چون دم زدی اگر راست گوئی[۳] سخن هم بدی  
  زبان کرد شخصی بغیبت دراز بدو گفت داننده‌ای سرفراز  
  که یاد کسان پیش من بد مکن مرا بدگمان در حق خود مکن  
  گرفتم ز تمکین او کم ببود نخواهد بجاه تو اندر فزود  
  کسی گفت و پنداشتم طیبتست که دزدی بسامانتر از غیبتست  
  بدو گفتم ای یار آشفته هوش شگفت آمد این داستانم بگوش  
  بناراستی در چه بینی بهی که در غیبتش مرتبت می‌نهی؟  
  بلی گفت دزدان تهور کنند ببازوی مردی شکم پر کنند  
  نه غیبت کن آن ناسزاوار مرد که دیوان سیه کرد و چیزی نخورد  

حکایت

  مرا در نظامیه ادرار بود شب و روز تلقین و تکرار بود  
  مر استاد را گفتم ای پر خرد فلان یار بر من حسد می‌برد  
  چو من داد معنی دهم در حدیث برآید بهم اندرون خبیث[۴]  
  شنید این سخن پیشوای ادب بتندی برآشفت و گفت ایعجب  

  1. در بعضی از نسخ از اینجا تا اول حکایت (مرا در نظامیه) نیست مگر این دو بیت:
      گرفتم که دزدان تهور کنند ببازوی مردی شکم پر کنند  
      ز غیبت چه میخواهد آن ساده مرد؟ که دیوان سیه کرد و چیزی نخورد  
  2. در یک نسخه چنین است:
      که فعل فلان را نباید بیان کزین گفت او می برآید فغان  
  3. گفتی.
  4. این بیت در بیشتر نسخه‌ها نیست.