این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
باب اول
— ۴۶ —
حکایت
یکی را حکایت کنند از ملوک | که بیماری رشته کردش چو دوک | |||||
چنانش در انداخت ضعف جسد | که میبرد بر زیردستان حسد | |||||
که شاه ارچه بر عرصه نام آورست | چو ضعف آمد از بیدقی[۱] کمترست | |||||
ندیمی زمین ملک بوسه داد | که ملک خداوند جاوید باد | |||||
درین شهر مردی مبارکدمست | که در پارسائی چنوئی کمست | |||||
نرفتست هرگز رَهِ[۲] ناصواب | دلی[۳] روشن و دعوتی[۴] مستجاب | |||||
نبردند پیشش مهمات کس | که مقصود حاصل نشد در نفس | |||||
بخوان تا بخواند دعائی برین | که رحمت رسد ز آسمان برین[۵] | |||||
بفرمود تا مهتران خدم | بخواندند پیر مبارک قدم | |||||
برفتند و گفتند و آمد فقیر | تنی محتشم در لباسی حقیر[۶] | |||||
بگفتا دعائی کن ای هوشمند | که در رشته چون سوزنم پای بند | |||||
شنید این سخن پیر خم بوده پشت | بتندی برآورد بانگی درشت | |||||
که حق مهربانست بر دادگر | ببخشای و بخشایش حق نگر | |||||
دعای منت کی شود[۷] سودمند | اسیران محتاج در چاه و بند؟ | |||||
تو ناکرده بر خلق بخشایشی | کجا بینی از دولت آسایشی؟ | |||||
ببایدت عذر خطا خواستن | پس از شیخ صالح دعا خواستن | |||||
کجا دست گیرد دعای ویت | دعای ستمدیدگان در پیت؟ |