برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۳۸۷

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
در عدل و تدبیر و رای
— ۴۷ —

  شنید این سخن شهریار عجم ز خَشم و خجالت برآمد بهم  
  برنجید و پس با دل خویش گفت چه رنجم حقست اینکه درویش گفت  
  بفرمود تا هر که در بند بود بفرمانش آزاد کردند زود  
  جهاندیده بعد از دو رکعت نماز بداور برآورد دست نیاز  
  که ای بر فرازندهٔ آسمان بجنگش گرفتی بصلحش بمان  
  ولی همچنان بر دعا داشت دست که شه سر برآورد و بر پای جست  
  تو گفتی ز شادی بخواهد پرید چو طاووس چون[۱] رشته در پا ندید  
  بفرمود گنجینهٔ گوهرش فشاندند در پای و زر بر سرش  
  حق از بهر باطل نشاید نهفت از آن جمله دامن بیفشاند و گفت  
  مرو با سر رشته بار دگر مبادا که دیگر کند رشته سر  
  چو باری فتادی نگهدار پای که یکبار دیگر بلغزد ز جای  
  ز سعدی شنو کاین سخن راستست نه هر باری افتاده برخاستست  

* * *

  جهان ای پسر مُلک جاوید نیست ز دنیا وفاداری امّید نیست  
  نه بر باد رفتی سحرگاه و شام سریر سلیمان علیه‌السلام  
  بآخر ندیدی که بر باد رفت خنک آنکه با دانش و داد رفت  
  کسی زین میان گوی دولت ربود که در بند آسایش خلق بود  
  بکار آمد آنها که برداشتند نه گرد آوریدند و بگذاشتند  

* * *

  شنیدم که در مصر میری اجل سپه تاخت بر روزگارش اجل  

  1. کو.