این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
باب هشتم
— ۲۰۴ —
* * *
هر که بر زیر دستان نبخشاید بجور زبر دستان گرفتار آید
نه هر بازو که در وی قوتی هست | بمردی عاجزان را بشکند دست | |||||
ضعیفان را مکن بر دل گزندی | که در مانی بجور زورمندی |
* * *
عاقل چو خلاف اندر میان آمد[۱] بجهد و چو صلح بیند لنگر بنهد که آنجا سلامت بر کرانست و اینجا حلاوت در میان مقامر را سه شش می باید ولیکن سه یک می آید
هزار باره چراگاه خوشتر از میدان | ولیکن اسب ندارد بدست خویش عنان |
* * *
درویشی بمناجات در می گفت یا رب بر بدان رحمت کن که بر نیکان خود رحمت کردهای که مرایشانرا نیک آفریدهای اول کسی که علم بر جامه کرد و انگشتری در دست جمشید بود گفتندش چرا[۲] بچپ دادی و فضیلت راست راست گفت راست را زینت راستی تمامست
فریدون گفت نقاشان چین را | که پیرامون خرگاهش بدوزند | |||||
بدان را نیک دار ای مرد هشیار | که نیکان خود بزرگ و نیک روزند |
* * *
بزرگی را پرسیدند با چندین فضیلت که دست راست را هست خاتم خاتم در انگشت چپ چرا می کنند گفت ندانی که اهل فضیلت همیشه