دیده اهل طمع بنعمت دنیا | پُر نشود همچنانکه چاه بشبنم |
هر کجا سختی کشیدهای تلخی دیدهای را بینی خود را بشره[۱] در کارهای مخوف اندازد و از توابع آن نپرهیزد وز عقوبت ایزد نهراسد و حلال از حرام نشناسد
سگی را گر کلوخی بر سر آید | ز شادی بر جهد کین استخوانیست | |||||
و گر نعشی دو کس بر دوش گیرند | لئیم الطبع پندارد که خوانیست |
امّا صاحب دنیا بعین عنایت حق ملحوظست و بحلال از حرام محفوظ من همانا که[۲] تقریر این سخن نکردم[۳] و برهان و بیان نیاوردم[۳] انصاف از تو توقع دارم هرگز دیدهای دست دعائی[۴] بر کتف بسته یابی نوائی[۵] بزندان در نشسته یا پرده معصومی دریده یا کفی از معصم بریده الا بعلت درویشی شیر مردان را بحکم ضرورت در نقبها گرفتهاند و کعبها سفته و محتمل است آنکه یکی را از درویشان نفس امّاره طلب کند چو قوّت احسانش نباشد بعصیان مبتلا گردد که بطن و فرج تواماند یعنی[۶] فرزند یک شکماند مادام که این یکی بر جایست آن دگر بر پایست شنیدم که درویشی را با حدثی بر خبثی گرفتند[۷] با آنکه شرمساری بُرد بیم سنگساری بود گفت ای مسلمانان قوّت ندارم که زن کنم و طاقت نه که صبر کنم چکنم لارهبانیة فیالاسلام وز جمله مواجب سکون و جمعیت درون که مر توانگر را میسر میشود یکی آنکه هر شب صنمی در بر گیرد که هر روز بدو جوانی از سر گیرد صبح تابان را دست از صباحت او