گر بی هنر بمال کند کبر بر حکیم | کون خرش شمار و[۱] گر گاو عنبرست |
گفتم مذمّت اینان روا مدار که خداوند کرمند گفت غلط گفتی که بنده درمند چه فایده چون ابر آذارند و نمی بارند و چشمه آفتابند و بر کس نمی تابند بر مرکب استطاعت سوارانند[۲] و نمی رانند قدمی بهر خدا ننهند و درمی بی من و اذی ندهند مالی بمشقت فراهم آرند و بخست نگه دارند و بحسرت بگذارند چنانکه حکیمان گویند سیم بخیل از خاک وقتی برآید که وی در خاک رود
برنج و سعی کسی نعمتی بچنگ آرد | دگر کس آید و بی سعی و رنج بر دارد |
گفتمش بر بخل خداوندان نعمت وقوف نیافتهای الا بعلت گدائی و گر نه هر که طمع یکسو نهد کریم و بخیلش یکی نماید مِحکّ داند که زر چیست و گدا داند که ممسک کیست گفتا بتجربت آن همی گویم که متعلقان بر در بردارند و غلیظان شدید برگمارند تا بار عزیزان ندهند و دست بر سینه صاحب تمیزان[۳] نهند و گویند کس اینجا در نیست و[۴] راست گفته باشند
آنرا که عقل و همت و تدبیر و رای نیست | خوش گفت پردهدار که کس در سرای نیست |
گفتم بعذر آنکه[۵] از دست متوقعان بجان آمدهاند و از رقعه گدایان بفغان و محال عقلست اگر ریک بیابان دُر شود که چشم[۶] گدایان پُر شود