این برگ همسنجی شدهاست.
در تأثیر تربیت
— ۱۵۹ —
حکایت
پادشاهی پسری را بادیبی داد و گفت این فرزند تست تربیتش همچنان کن که یکی از فرزندان خویش ادیب خدمت کرد و متقبل شد و سالی[۱] چند برو سعی کرد و بجائی نرسید و پسران ادیب در فضل و بلاغت منتهی شدند ملک دانشمند را مؤاخذت کرد و معاتبت فرمود که[۲] وعده خلاف کردی و وفا بجا نیاوردی گفت بر رأی خداوند روی زمین پوشیده نماند که تربیت یکسانست و طباع[۳] مختلف
گرچه سیم و زر ز سنگ آید همی | در همه سنگی نباشد زرّ و سیم | |||||
بر همه عالم همی تابد سهیل | جائی انبان میکند جائی ادیم |
حکایت
یکی را شنیدم از پیران مربی که مریدی را همی گفت ای پسر چندانکه[۴] تعلق خاطر آدمیزاد بروزیست اگر بروزی ده بودی بمقام از ملائکه در گذشتی
فراموشت نکرد ایزد در آن حال | که بودی نطفه مدفون مدهوش | |||||
روانت داد و طبع و عقل و ادراک | جمال و نطق و رای و فکرت و هوش | |||||
ده انگشت مرتب کرد بر کف | دو بازویت مرکب ساخت بر دوش[۵] | |||||
کنون پنداری ای ناچیز[۶] همت | که خواهد کردنت روزی فراموش |