این برگ همسنجی شدهاست.
باب هفتم
— ۱۶۰ —
حکایت
اعرابیی[۱] را دیدم که پسر را همی گفت یا بنی انک مسئول[۲] یوم القیامة ماذا اکتسبت و لایقال بمن انتسبت[۳] یعنی ترا خواهند پرسید که عملت[۴] چیست نگویند پدرت کیست
جامه کعبه را که می بوسند[۵] | او نه از کرم پیله نامی شد | |||||
با عزیزی نشست روزی چند | لاجرم همچنو گرامی شد |
حکایت
در تصانیف حکما آوردهاند که کژدم را ولادت معهود[۶] نیست چنانکه دیگر[۷] حیوانات را بل احشای مادر را بخورند و شکمش را بدرند و راه صحرا گیرند و آن پوستها که در خانه کژدم بینند اثر آنست[۸] باری این نکته پیش بزرگی همی گفتم گفت دل من بر صدق این سخن گواهی میدهد و[۹] جز چنین نتوان[۱۰] بودن در حالت خردی با مادر[۱۱] و پدر چنین معاملت کردهاند لاجرم در بزرگی چنین مقبلند و محبوب[۱۲]
پسری را پدر وصیت کرد | کای جوان بخت یادگیر این پند | |||||
هرکه با اهل[۱۳] خود وفا نکند | نشود دوست روی و دولتمند |