این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
— ۷۶ —
گوشت حدیث میشنود هوش بیخبر | در حلقهٔ بصورت و چون حلقه بر دری | |||||
دعوی مکن که برترم از دیگران بعلم | چون کبر کردی از همه دونان فروتری | |||||
از من بگوی عالم تفسیرگوی را | گر در عمل نکوشی نادان مفسری[۱] | |||||
بار[۲] درخت علم ندانم مگر عمل | با علم اگر عمل نکنی شاخ بیبری | |||||
علم آدمیتست و جوانمردی و ادب | ور نی ددی بصورت انسان مصوری | |||||
از صد یکی بجای نیاورده شرطِ علم | وز حب جاه در طلب علم دیگری | |||||
هر علم را که کار نبندی چه فایده | چشم از برای آن بود آخر که بنگری | |||||
امروزه غرّهٔ بفصاحت که در حدیث | هر نکته را هزار دلایل بیاوری | |||||
فردا فصیح باشی در موقف حساب | گر علتی بگویی و عذری بگستری[۳] | |||||
ور صد هزار عذر بخواهی[۴] گناه را | مر شوی کرده را نبود زیب دختری | |||||
مردان بسعی و رنج بجائی رسیدهاند | تو بیهنر کجا رسی از نفسپروری | |||||
ترک هواست کشتی دریای معرفت | عارف بذات شو نه بدلق قلندری | |||||
در کم ز خویشتن بحقارت نگه مکن | گر بهتری[۵] بمال بگوهر برابری | |||||
ور بیهنر بمال کنی کبر[۶] بر حکیم | کون خرت شمارد اگر گاو عنبری | |||||
فرمانبر خدای و نگهبان خلق باش | این هر دو قرن اگر بگرفتی سکندری | |||||
عمری که میرود بهمه حال جهد کن | تا در رضای خالق بیچون بسر بری | |||||
مرگ آنک اژدهای دمانست پیچ پیچ | لیکن ترا چه غم که بخواب خوش اندری | |||||
فارغ نشستهٔ بفراخای کام دل | باری ز تنگنای لحد یاد ناوری | |||||
باری گرت بگور عزیزان گذر بود | از سر بنه غرور کیائی[۷] و سروری |