این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
— ۷۵ —
آبستنی که این همه فرزند زاد و کشت | دیگر که چشم دارد ازو مهر مادری؟ | |||||
این غول روی بسته کوته نظر فریب | دل میبرد بغالیه اندوده چادری | |||||
هاروت را که خلق جهان سحر ازو برند | در چه فکند غمزه خوبان بساحری | |||||
مردی گمان مبر که بپنجه است و زور کتف | با نفس اگر برآئی دانم که شاطری | |||||
با شیر مردیت سگ ابلیس صید کرد | ای بیهنر بمیر که از گربه کمتری | |||||
هشدار تا نیفکندت پیروی نفس | در ورطهٔ که سود ندارد شناوری | |||||
سر در سر هوا و هوس کردهٔ و ناز[۱] | در کار آخرت کنی اندیشه سرسری | |||||
دنیا بدین خریدنت از بیبصارتیست | ای بدمعاملت بهمه هیچ میخری | |||||
تا جان معرفت[۲] نکند زنده شخص را | نزدیک عارفان حیوانی محقری | |||||
بس آدمی که دیو بزشتی غلام اوست | ور صورتش نماید زیباتر از پری | |||||
گر قدر خود بدانی قدرت فزون شود | نیکونهاد باش که پاکیزه پیکری[۳] | |||||
چندت نیاز و آز دواند ببر و بحر | دریاب وقت خویش که دریای گوهری | |||||
پیداست قطرهٔ که بقیمت کجا رسد | لیکن چو پرورش بودت دانهٔ دری | |||||
گر کیمیای دولت جاویدت آرزوست | بشناس قدر خویش که گوگرد[۴] احمری | |||||
ای مرغ پایبسته بدام هوای نفس | کی بر هوای عالم روحانیان پری؟ | |||||
باز سپید روضهٔ اُنسی چه فایده | کاندر طلب چو بال بریده کبوتری | |||||
چون بوم بدخبر مفکن سایه بر خراب | در اوج سِدره کوش که فرخنده طایری | |||||
آن راه دوزخست که ابلیس میرود | بیدار باش تا پی او راه نسپری | |||||
در صحبت رفیق بدآموز همچنان | کاندر کمند دشمن آهخته خنجری | |||||
راهی بسوی عاقبت خیر میرود | راهی بسؤ عاقبت[۵] اکنون مخیری |