برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۱۲۷

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۷۷ —

  کانجا بدست واقعه بینی خلیل‌وار بر[۱] هم شکسته صورت بتهای آزری  
  فرق عزیز و پهلوی نازک نهاده تن مسکین بخشت بالشی و خاک بستری  
  تسلیم شو گر اهل تمیزی که عارفان بردند گنج عافیت از کنج صابری  
  پیش از من و تو بر رخ جانها کشیده‌اند طغرای نیک‌بختی و نیل بداختری  
  آنرا که طوق مقبلی اندر ازل خدای روزی نکرد چون نکشد غلّ مدبری  
  زنهار پند من پدرانه است گوش گیر بیگانگی مورز که در دین برادری  
  ننگ از فقیر اشعثِ اغبر مدار از آنک در وقت مرگ اشعث و در گور اغبری[۲]  
  دامن مکش ز صحبت ایشان که در بهشت دامن‌کشان سندسِ خُضرند و عبقری  
  روی زمین بطلعت ایشان منورست چون آسمان بزهره و خورشید و مشتری  
  در بارگاه خاطر سعدی خرام اگر خواهی ز پادشاه سخن داد شاعری  
  گه گه خیال در سرم آید که این منم ملک عجم گرفته بتیغ سخننوری  
  بازم نفس فرو رود از هول[۳] اهل فضل با کفّ موسوی چه زند سحر سامری؟  
  شرم آید از بضاعت بی‌قیمتم ولیک در شهر آبگینه فروشست و جوهری  

در ستایش ابوبکربن سعد

  وجودم بتنگ آمد از جور تنگی[۴] شدم در سفر روزگاری درنگی  
  جهان زیر پی چون سکندر بریدم چو یأجوج بگذشتم از سدّ سنگی  
  برون جستم از تنگ ترکان چو دیدم جهان درهم افتاده چون موی زنگی  
  چو بازآمدم کشور[۵] آسوده دیدم ز گرگان بدر رفته آن تیز چنگی  

  1. در.
  2. در نسخ چاپی این دو بیت نیز هست:
      فرزند بنده‌ایست خدا را غمش مخور تو کیستی که به ز خدا بنده پروری  
      گر مقبلست گنج سعادت ازان تست ور مدبر است رنج بضائع چرا بری  
  3. در نسخهٔ قدیم: از فیض.
  4. برانداخت شیرازم از جور تنگی.
  5. عالم.