این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
— ۳۲ —
جهان دانش و ابر سخا و کان کرم | سپهر حشمت و دریای فضل و کوه وقار | |||||
امین مشرق و مغرب که ملک و دین دارند | برای روشن او اعتماد و استظهار | |||||
خدایگان صدور زمانه شمسالدین | عماد قبهٔ اسلام و قبلهٔ زوار | |||||
محمد بن محمد که یمن همت اوست[۱] | معین و مظهر دین محمد مختار | |||||
اکابر همه عالم نهاده گردن طوع[۲] | بر آستان جلالش چو بندگان صغار | |||||
نه هرکس این شرف و قدر و منزلت دارد | که قصد باب معالی کنندش از اقطار | |||||
چه کعبه در همه آفاق نقطهٔ باید | که اهل فضل طوافش کنند چون پرگار | |||||
قلم بیمن یمینش چو گرم رو مرغیست | که خط بروم برد دمبدم ز هندو بار | |||||
برآید از ظلمات دویت[۳] هر ساعت | چنانکه میرود آب حیاتش از منقار | |||||
پناه ملت حق تا چنین بزرگانند | هنوز هست رسول خدای را انصار | |||||
عدوی دولت او را همیشه کوفت رسد | وگر سرش همه پیشانیست چون مسمار | |||||
مرین یگانه اهل زمانه را یارب | بکام دولت و دنیا و دین ممتع دار | |||||
که میبرد بخداوند منعم محسن | پیام بندهٔ نعمتشناس شکرگزار | |||||
که من نه اهل سخن گفتنم درین معنی | نه مرد اسپ دوانیدم درین مضمار | |||||
مرا هزار زبان فصیح بایستی | که شکر نعمت وی کردمی یکی ز هزار | |||||
چو بندگی نتواتنم همی بجای آورد | بعجز میکنم از حق بندگی اقرار | |||||
وگر بجلوهٔ طاوس شوخیی کردم | بچشم نقص نبینندم اهل استبصار | |||||
که من بجلوهگری پای زشت میپوشم | نه پر و بال نگارین همی کنم اظهار | |||||
به سوق صیرفیان در حکیم آن را به | که بر محک نزند سیم ناتمام عیار | |||||
هنر نمودن اگر نیز هست لایق نیست | که خود عبیر بگوید چه حاجت عطار[۴] |
- ↑ که رای روشن اوست.
- ↑ شوق.
- ↑ دوات.
- ↑ ابیات ساقط:
برای ختم سخن دست در دعا داریم امیدوار قبول از مهیمن غفار همیشه تا که فلک را بود تقلب دور همیشه تا که زمین را بود قرار و مدار ثبات عمر تو باد و دوام عافیتت نگاهداشته از نائبات لیل و نهار تو حاکم همه آفاق و آنکه حاکم تست ز تخت و بخت و جوانی و ملک برخوردار