برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۰۸۱

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
— ۳۱ —

مطلع دوّم

  کجا همی رود این[۱] شاهد شکر گفتار؟ چرا همی نکند بر دو چشم من رفتار؟  
  بآفتاب نماند مگر بیک معنی که در تأمل او خیره میشود ابصار  
  نظر در آینهٔ روی عالم افروزش مثال صیقل از آئینه می‌برد زنگار  
  برات خوبی و منشور لطف و زیبائی نبشته بر گل رویش بخط سبز عذار  
  بمشک سودهٔ محلول در عرق ماند که بر حریر نویسد کسی بخط غبار  
  لبش ندانم و خدّش چگونه وصف کنم که این چو دانهٔ نارست و آن چو شعلهٔ نار  
  چو در محاورت آید دهان شیرینش کجا شدند تماشا کنان شیرین کار  
  نسیم صبح بر اندام نازکش بگذشت چو بازگشت ببستان بریخت برگ بهار  
  متابع توام ای دوست گر نداری ننگ مطاوع توام ای یار اگر نداری عار  
  تو در کمند من آئی؟ کدام دولت و بخت من از تو روی بپیچم؟ کدام صبر و قرار  
  حدیث عشق تو با کس همی نیارم گفت[۲] که غیرتم نگذارد که بشنود اغیار  
  همیشه در دل من هرکس آمدی و شدی تو برگذشتی و نگذشت بعد از آن دیار  
  تو از سر من و از جان من عزیزتری بخیلم ار نکنم سر فدا و جان ایثار  
  اگر ملول شوی حاکمی و فرمان ده وگر قبول کنی بنده‌ایم و خدمتکار  
  حلال نیست محبت مگر کسانی را که دوستی بقیامت برند سعدی‌وار  
  حکایت اینهمه گفتیم و همچنان باقیست هنوز باز نکردیم دوری از طومار  
  اگر در سخن اینجا که هست دربندم هنوز نظم ندارد نظام و شعر شعار  
  سخن باوج ثریا رسد اگر برسد بصدر صاحب دیوان و شمع جمع کبار  

  1. آن.
  2. با هر کسی نمیگویم.